پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ قصه دل شاعر محمدرضاذکاوتمند
|
|
هر که پابند سر زلف دلارامی نیست
زآدمیت نه نشان بلکه بر او نامی نیست
|
|
|
|
|
گر به نقد جان دهدیک بوسه از لعل لبش
روشن است این نکته آن مه خویش را مجنون کند
|
|
|
|
|
خواستم خِشت ز خُم گیرم وجام از لب یار
چرخ دوری زد و خِشت لب دیوارم کرد
|
|
|
|
|
عشق بازی زهمه کار جهان ما را بس
|
|
|
|
|
ما عمرمان رو به آخر و دورانمان گذشت
اما کسی نگفت که آمد؟ چِسان گذشت
|
|
|
|
|
به لبم اگر رسانی لب خود بدلستانی
نروم چوخضر آنی پی
|
|
|
|
|
اُف بر این دنیا که هر جا پانهد فرزانه ای
عاقبت مجنون شود از گفتگوی بی ثمر
|
|
|
|
|
نه چنان گناهکارم که زنی به تیرو خنجر
|
|
|
|
|
گاهی فقط محتاج چند حرف عاشقانه ام
لبریز دلتنگی و گریه های کودکانه ام
|
|
|
|
|
زندگی در حق من نامهربانی میکند
با تمام بدبیاری ها تبانی میکند
|
|
|
|
|
سيه زُلفت ، لب و ،سينه ، سه ركن خانمان سوزم
|
|
|
|
|
عمر خود را نذر بودن در کنارت می کنم
دیده را فربان چشمان خمارت می کنم
|
|
|
|
|
﮼چنانکوکمکهدل با ساز هر تنبور میرقصد
در آوازم چنان مستم که نت مغرورمیرقصد
|
|
|
|
|
آرزو دارد تا ببیند ذکاوت بعد از این
زندگی در حق او هم مهربانی می کند
|
|
|
|
|
چنان کوکم که دل با ساز ِ هر تنبور می رقصد
|
|
|
|
|
عمر خودرا نذر بودن درکنارت می کنم
دیده را قربان چشمان خمارت می کنم
|
|
|
|
|
دیدم از چاک گریبانش صفای سینه را
....
|
|
|
|
|
اوف بر این دنیا که هر جا پانهد فرزانه ای
عاقبت مجنون شود از گفتگوی بی ثمر
|
|
|
|
|
هرنفس دل زلبت بوسه تمنا میکرد
|
|
|