دوشنبه ۳ دی
دانا شعری از محمدرضاذکاوتمند
از دفتر قصه دل نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ۰۳:۱۳ شماره ثبت ۶۵۲۵۴
بازدید : ۵۲۰ | نظرات : ۶
|
دفاتر شعر محمدرضاذکاوتمند
آخرین اشعار ناب محمدرضاذکاوتمند
|
دانا
درطریق انجمن دانا ادیب خوش نظر
گفت با من کیف حالک گفتمش خوبم پدر
گفتمش چونی کجایی کشید آه از نهاد
گفت دارم کاسه دل راپر ازخون جگر
از بده کاری طلب کاری رسیده وقت آن
هستی ام گیرند و سازندم بخواری دربه در
گوچه راهی پیش گیرم تا نیفتادم به چاه
گوپس از مرگم چه خاکی ریزدم بر سر پسر
بارها دل آورد راز نهانم بر زبان
بارها جان گوید از تطویل حالم مختصر
چند از بینوایی کن نوایی همچو نی
تا به کی در نای داری سر نی را مستتر
چنگ بگشا دربرچنگی که درچنگال غم
چنگل چنگی ز چنگ چنگ گردد باخبر
من که عمری یک سرافراز ز پا افتاده ام
گوهری باید که داند گوهر هستم یاحجر
شاعران استاد دانشگاه روحنداز چه روی
خوانشان ازخون دل گسترده دارد ماحضر
درنواکن از نیم نایی که شاید از دمی
نی زشکر کام یابد نی زگفتار شکر
این بگفت ولعلش از گوهرفشانی شد شبه
یعنی افسرد ومرا برنوش جان زد بیشتر
اف براین دنیا که با هر انقلاب واتفاق
روزدانا را نماید هردم از شب تیره تر
اف براین دنیا که دانا را به جرم عقل وفهم
یادهد ویرانه منزل یا در آبادی خطر
اف براین دنیا که هرکس شد سرافرازش به تخت
سخت هردانا در آمد بخت هر کوته نظر
اف بر این دنیا که هر جا پانهد فرزانه ای
عاقبت مجنون شود از گفتگوی بی ثمر
اف براین دنیا که بااین سازوبرگ وآب وتاب
حاصلی ازکشت خیرش بر نخیزد غیر شر
ای دنی دنیای دون پرورنیی گرحیله باز
روبهان را ازچه داری در لباس شیر نر
تابه کی درانزواخواهی ادیبان سترگ
چندافروزی پی نابودی ایشان شرر
کیست تا زخم روان را بی سخن مرهم نهد
کیست تا درد درون را آورد دارو ببر
درجهان دارا اگر دارای جام جم بود
- از چه مرآت سکندر را دهد برکوزه گر
درجهان گرحشمت الهی سلیمانی کند
بر ادیبان آصفی شاید نه بر هر بد گوهر
یک جهان ناگفته دارد این ذکاوت باسپهر
ترسم آخر ناتمام افتد سر دارش گذز
درطریق انجمن دانا ادیب خوش نظر
گفت با من کیف حالک گفتمش خوبم پدر
گفتمش چونی کجایی کشید آه از نهاد
گفت دارم کاسه دل راپر ازخون جگر
از بده کاری طلب کاری رسیده وقت آن
هستی ام گیرند و سازندم بخواری دربه در
گوچه راهی پیش گیرم تا نیفتادم به چاه
گوپس از مرگم چه خاکی ریزدم بر سر پسر
بارها دل آورد راز نهانم بر زبان
بارها جان گوید از تطویل حالم مختصر
چند از بینوایی کن نوایی همچو نی
تا به کی در نای داری سر نی را مستتر
چنگ بگشا دربرچنگی که درچنگال غم
چنگل چنگی ز چنگ چنگ گردد باخبر
من که عمری یک سرافراز ز پا افتاده ام
گوهری باید که داند گوهر هستم یاحجر
شاعران استاد دانشگاه روحنداز چه روی
خوانشان ازخون دل گسترده دارد ماحضر
درنواکن از نیم نایی که شاید از دمی
نی زشکر کام یابد نی زگفتار شکر
این بگفت ولعلش از گوهرفشانی شد شبه
یعنی افسرد ومرا برنوش جان زد بیشتر
اف براین دنیا که با هر انقلاب واتفاق
روزدانا را نماید هردم از شب تیره تر
اف براین دنیا که دانا را به جرم عقل وفهم
یادهد ویرانه منزل یا در آبادی خطر
اف براین دنیا که هرکس شد سرافرازش به تخت
سخت هردانا در آمد بخت هر کوته نظر
اف بر این دنیا که هر جا پانهد فرزانه ای
عاقبت مجنون شود از گفتگوی بی ثمر
اف براین دنیا که بااین سازوبرگ وآب وتاب
حاصلی ازکشت خیرش بر نخیزد غیر شر
ای دنی دنیای دون پرورنیی گرحیله باز
روبهان را ازچه داری در لباس شیر نر
تابه کی درانزواخواهی ادیبان سترگ
چندافروزی پی نابودی ایشان شرر
کیست تا زخم روان را بی سخن مرهم نهد
کیست تا درد درون را آورد دارو ببر
درجهان دارا اگر دارای جام جم بود
از چه مرآت سکندر را دهد برکوزه گر
درجهان گرحشمت الهی سلیمانی کند
بر ادیبان آصفی شاید نه بر هر بد گوهر
یک جهان ناگفته دارد این #ذکاوت باسپهر
ترسم آخر ناتمام افتد سردارش گذر
|
نقدها و نظرات
|
درود بر شما سپاس 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود
بسیارزیباست