دوشنبه ۱۰ دی
اشعار دفتر شعرِ یادو خاطره ها شاعر فاطمه بهرامی
|
|
سپرده میشود
به صندوقچه خاطرات
روزهای پاییزی زیبا
تا آغاز شود
دلتنگی های زمستانی
در شب طولا
|
|
|
|
|
مجذوب طعم
تند وفلفلی آزادی
شد دختر بازیگوش
تا ساندویچ بی عفتی را با
لذت بیشتری گاز بزند
|
|
|
|
|
کودکان کار
چشمانش کوهی از اندوه
را بغل کرده
سلطان بغض بر گلویش
حکمرانی می کند
آهنگ صدایش
|
|
|
|
|
اشتباه نکن
نه تو فقیری
نه من حاتم طائی
نادان خوبی نمی فهمد
نه به کوهی
نه به کاهی
|
|
|
|
|
این روزها
اگر چه بند آمده
زبان شعرهایم
اما ،،،،،،
خروار
خروار
فریاد نقش بسته
بر حنجره ی
|
|
|
|
|
سیه پوش آسمان و اهل زمین است
سالروز هجر یار امیر المومنین است
مدینه شرمنده و امروز غمین ا
|
|
|
|
|
تو را آنگونه می خواهم
که پاییز و هوایش را
شبیه چای لب سوزی
که می سوزاند لب عشاق
با صفایش را
|
|
|
|
|
آتش گرفته باغی
که پیچیده در آن عطر زیتون
زیر گلوله
زیر بمب
زیر خمپاره های خصم صهیون
جولانگه کفت
|
|
|
|
|
با غرور
پر جذبه
قدم بر دل زمین می نهد
پاییز
صدای رعد هایش
تن آسمان را می لرزاند
قطار بار
|
|
|
|
|
عمری در پاییز
یاد تو سر کردم
درغفلت خواب پاییزی
عمر خود هدر کردم
خزان شد هم بهار
و هم پاییزم
|
|
|
|
|
قیام شقایق سرخ
بر پیکر خصم
زخم کاری ست
وطن وادی عشق
نی .....
جای بی بند و باری ست
نهراسیم
|
|
|
|
|
شب بود
ستاره در نوردید
با عشق کوه کهکشان را
با لبخند زیبا
پک می زد
پیپ آبی هفت آسمان را
|
|
|
|
|
سالیان سال دید دشمن
درونمان برکه ای
محبوس را
کشت حسرت
پیشترفت هایمان
کل اقیانوس را
عزمی
|
|
|
|
|
مصمم در اندیشه خیال
نظاره گر نوری از پس تاریکی ها.
باورش بود
امید است ...
ثمره ی وجودش؛
وباز می
|
|
|
|
|
ورق می زنم
روزگار پریشانی ام
غم و شادی و
همه روزهای تنهایی ام
ورق می زنم
برگ برگ
پاییز ام
|
|
|
|
|
مقطوع النسل
کردند
زیر ساطور
جلادی
بنام
((زن ،زندگی ،آزادی ))
دخترانی
را که مادران
فرد
|
|
|
|
|
سپرده ام به درد
به غم به غصه
نایم را
بریده اند
هر سه اهریمن
به جان صدایم را
من آن شاعره ی
|
|
|
|
|
وطن ای مام من
تو مادری فداکاری
افتخار است که نامی چو ایران داری
در دل خاکت فرزندان با ایمان دا
|
|
|
|
|
"خوشا آن دل که دلدارَش حسین است"
همیشه بر لب اذکارَش حسین است
به دنیا باحسین یار است اگر
|
|
|
|
|
دلش گرفته آسمون
می باره از چشاش باز
قطره قطره های بارون
اشک غم آسمون
شاد می کنه دلامون
بازم ص
|
|
|
|
|
می سوخت در هیزم آتش غیرت معجنون
آنگاه که زلف پریشان لیلا را
در دستان باد می دید ....
|
|
|
|
|
چرا به زمزمه ای لب تر نمی کنی؟ ای دل !
دیوار سکوت خراب و فاصله کم نمی کنی ؟ای دل !
هست نشان هزار ع
|
|
|
|
|
شب بود درمبهمی سکوت
دوختم نگاه را
از پنجره ی ماه به ایوان ملکوت
هلال ماه وزیبای مهتاب
نظاره
|
|
|
|
|
خشک وتر باهم سوزد
مادامی که باد شعله افروزد
شهر شود دریا
چون موج نعره برمی دارد
نعره های ناگهانی
|
|
|
|
|
دختری می دید رنج پدر
گرد پیری آمدش آرام به سر
روی آرامش ندید ،
در پس کار جان فرسا
گشت پیر و ا
|
|
|
|
|
مگر چه نجوا کرد ؟
صبا به گوش گلستان
که اخم غنچه وا شد
زخنده در میان بوستان
زهر کرانه می آید :
|
|
|
|
|
خواهم سرود !
کتاب درد را
دردی که آزرده حتی
خاطر دنیای نامرد را
قصه های من سراسر ماجرا
قصه ا
|
|
|
|
|
«برایت کافی نیست »
ای من خسته
این همه ننگ و نام
بودن
رفتن
نفهمیدن
این همه اتهام !
ای م
|
|
|
|
|
شاعر آن است که هر بار با جزر و مد امواج ذهن کوله بار پر باری به ساحل سخن هدیه آورد حتی با یک کلام ..
|
|
|
|
|
غربت فاطمه
سیه پوش آسمان و اهل زمین است
سالروز هجر یار امیر المومنین است
مدینه
|
|
|
|
|
دلش برای رسیدن
نفس نفس می زد
پاییز بود برتابستان
بانگ جرس می زد
شادان وخندان بود
غمگ
|
|
|
|
|
دارم از مردم دلی اندوهگین
طرحی از افسوس دارم بر جبین
روزگار نا به سامانی شده ست
نیستند آن
|
|
|
|
|
ای نگار همیشگی ،رهبر
مهزیار همیشگی ،رهبر
من شدم یار ومانده با تو هنوز
انتظار همیشگی ،رهبر
|
|
|
|
|
ناگه به شهر دلهره ها می بری مرا
قدری درنگ کن ،به کجا می بری مرا
حالا که پاسخی به سوالم نمی
|
|
|
|
|
جا ماندگان اربعین
دلم دارد امشب هوای کربلا
چه دلتنگم امشب برای کربلا
گلویی پر از بغض دارم
|
|
|
|
|
در سفر عشق......
به رسم ادب اول باید خدمت پدر مشرف می شدیم وبا کسب اجازه از ایشان به زیارت فرز
|
|
|
|
|
آن نقطه ی آغاز که من و تو ما می شویم
گر بچرخد چرخ تقدیر سرو رعنا می شویم
|
|
|
|
|
حال و هوای مردم ما
یاد باد آن روزگاران قدیم
هرکسی بود در شهری مقیم
دوستی ها بی ریا بود وفهیم
|
|
|
|
|
من که دانم خیمه ی عدل تو بر پا می شود
دیده ای دارم که هر شب بی تو دریا می شود
چون که می ترسم
|
|
|
|
|
غربت انتظار
برسان ای باد صبا پیام مرا
به گوش یاران مغرور پر مدعا
|
|
|
|
|
غروب حرم
غروب حرمت به خود مات می کند ما را
چو می بینیم جلوهی ذات پاک یکتا را
غروب حرمت
|
|
|
|
|
هوای محرم
شد محرم هوای دلم بوی کربلا گرفت
بی روضه خوان دوباره دل من عزا گرفت
مرغ شوریده ح
|
|
|
|
|
خدا نوشت به نام علی بنیاد جهان را
و آفرید به نام علی ، زمین و زمان را
نگاشته بود خدا پیش از
|
|
|
|
|
مژده شیعیان عید غدیر آمد
بهر امامت ما علی امیر آمد
خندید با لبخند غدیری زهرا
تا دید علی بر
|
|
|
|
|
خالقم مرا گفت :نگارم به عشقت عالم آفریدم
بدیدم بر تو بنیاد به مهرت شادی وغم آفریدم
تو را روح
|
|
|
|
|
سر آغاز تمام قصه های ناتمام من تویی
بهترین سخن برای پایان کلام من تویی
می نویسم قصه ای از عم
|
|
|
|
|
عنکبوتهای کن
کف می زنند در جشنواره کن تا برایتان
پر می کنید حنجره ها را از صدایتان
بادی
|
|
|
|
|
گویا خیال ماندگاری دارد این غم
با آبادان سر ناسازگاری دارد این غم
تا خواب را از چشم مردمانش ند
|
|
|
|
|
سردار دلها
سردارگرفت از پس تردیدها یقینش را
رفت و بر گزید در این کار بهترینش را
شکفته غنچه
|
|
|
|
|
گاهی دلم می خواهد از خود سفر کنم
ز این روزگار خسته خود باز گذر کنم
تصویر مبهم بر نقشهای روزگار
|
|
|
|
|
درد پنهانی
باز امشب دل من در بند نگاهت زندانی است
دریای آرام وشب زیبای دلم طوفانی است
ه
|
|
|
|
|
مادرفرشته هستی خدا به احترامت جهان آفرید
آنقدر کم بود پیش مهرت بهشت جاودان آفرید
از آن لحظه آف
|
|
|
|
|
عشق
من خسته دل را چه به شیدایی
عشق در عاشقان گشته تماشایی
چه شب و روزی
|
|
|
|
|
شبهای بی علی
شب قدر می شود دلم می کند هوایت را
به شهر مدینه می شنوم دردهای آشنایت را
زمین
|
|
|
|
|
سال رفته،عمر رفته
ای دوست سال نیکو تر از نیکو گذشت
بر سر شوریده ،آرزوها از پر گیسو گذشت
|
|
|
|
|
شب میلاد تو درهای رحمت خدا وا بود
غرق نور همه ی زمین و آسمان ها بود
رجب بود و ماه خدا از آن ج
|
|
|
|
|
غریب شهر سامرا نه.... که آشنا هستی
تو جانشین علی و عزیز خدا هستی
هزار فخر ت
|
|
|
|
|
باز غمین دل مولای مومنین است
سالروز هجر مادری نازنین است
بارانیست چشمان علمدار امر
|
|
|
|
|
سردار چون روح تو راه جنان گرفت
شانت زمین نبود تو را آسمان گرفت
تازه مست روی سردار شدیم
سنگ
|
|
|
|
|
مالک رهبر
خبر رسید که مالک رهبر آوردند
ولی مالکی بی بال وپر آوردند
رها تر از نفس صبح بانسی
|
|
|
|
|
سالروز حضرت فاطمه
سیه پوش آسمان و اهل زمین است
سالروز هجر یار امیر المومنین ا
|
|
|
|
|
زمستان
گفت پنجره چه خواهی زمن طوفان
جواب داد منم پیک رسیدن زمستان
من کوله باری از بر
|
|
|
|
|
غربت مادر
مسمار و در و میخ و آتش وای پسرم
شیعیان من دیدید که چه آوردند به سرم
بی رحما
|
|
|
|
|
وادی عشق
در این وادی هر چه دیدم با دیده ی مست
گرد و غباری بود که بر دل آینه نشست
چون
|
|
|
|
|
شهر من
قیما خونه هامون رونقی داشت
میون حیاطاش میز و صندلی داشت
جمعه ها دور هم د خونمون جمع
|
|
|
|
|
مناجات
ز دیده سیل اشکم گشته جاری
به عشقت می کند دل بی قراری
پرستش را به من شای
|
|
|
|
|
غربت انتظار
برسان ای باد صبا پیام مرا
به گوش یاران مغرور پر مدعا
|
|
|
|
|
دست ملائک
خواب دیدم که ملائک آب حیاتم دادند
دست در دست از دام بلا نجاتم دادند
تا رها
|
|
|
|
|
خواهر غریب
از مدینه تا خراسان پی برادر روان شدی
ز تقدیر روز گار به خاک قم مهمان شدی
اگر
|
|
|
|
|
شب فراق
به شهر پر غم وغبار ما کسی سفر نمی کند
زکوچه های تنگ وتار ما کسی گذر نمی کند
دلم گ
|
|
|
|
|
آرامش خیال
شانه هایت محل آرامش وصالم بود
بودن در کنار تو آرزوی محالم بود
شب تا سحر ترن
|
|
|
|
|
روزگار
روزگار چون باشد تو را آموزگار
درس را شروع کند از نقطه ی پرگار
این معلم پیر
|
|
|
|
|
آتش عشق
از آتش عشقی که بود برجانت خبری نیست
از گرمی شانه های مهربانت اثری نیست
بر شب
|
|
|
|
|
خسته شدم
خسته شدم از بس که جانان تو بودم
در به در هر سرا و بی سامان
|
|
|
|
|
توصیه کرونایی به فرزند
بشنو از مادر حکایت می کند
داستانها را روایت می کند
در کوچه و
|
|
|
|
|
به یاد شهریار
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
مرده ام، از من سراغ زندگانی می کند
نیستم ،
|
|
|
|
|
پدر
آن لحظه ی زیبای نگاهت آغازم بود
لبخند پر از مهر و وفایت نازم بود
با هزار شوق مرا در
|
|
|
|
|
رود پر غرور
گذشت روزی رودی بر درختی
بکبر گفتا چرا بی برگ و زردی
بگفتا با تمسخر ز
|
|
|