شهر من
قیما خونه هامون رونقی داشت
میون حیاطاش میز و صندلی داشت
جمعه ها دور هم د خونمون جمع مشوایم
و احترام خوآر و برارا تا کمر خم مشوایم
همه خوآر وبرارا بیم شاد و خندون
دست د دست هم مرفتیم استقبال زمسون
شب چله شب شیرینی و آجیل
جمع مشوایم دور هم وا گرد فامیل
سماور چای هی مزا قل قل
آقام میرفت ورمون از حافظ تفعل
صحبت ها د او شو موننی بی
تا یه هفته روحمون از غم تهی بی
عشق هامون و هم بی ریا بی
کمک کردنا مون از رو وفا بی
میوه که مخوردیم شکر خدا مگفتیم
ننم داد مزا پتو بیار دیه ماخوا بخفتیم
شو تموم که می شد بچه ها وا چشم گریون
وقت رفتن هر چی غم بی می آما به هر جون
ننم هر وقت که نیام می کرد
قهقه می زد و هی دعام می کرد
روزی صد مرتبه وره پیری
حواله به سمت خدایم می کرد
دوستان این شعر با زبان شیرین بروجردی سروده شده است
البته نوشتن لهجه کار دشواری هست شاید بخوبی نشود بیان کرد
خوآر وبرارا یعنی خواهر و برادر ها
نیام.......یعنی نگاه
وره .......یعنی برای
حواله .....طرف
درودبرشمابانوی عزیزم
نوستالژی زیبایی بود
بالهجه ی زیبای خودتون
البته قافیه هادربعضی جاهامشکل داشت
مثل بیت اول ودوم ودوبیت آخری
بااندکی ویرایش خوب میشود