شب درمبهمی سکوت
دوختم نگاه را
از پنجره ی ماه به ایوان ملکوت
هلال ماه وزیبای مهتاب
نظاره می کرد رخ خود در برکه ی آب
پری ستاره ای پر نور می درخشید
که پر می کرد در دل سیاهی
جای خورشید
شگفتی بود در ظلمت آسمان شب
هیاهوی باد و رقص مهتاب
با تنی آغشته به تب
کشید ابر پرده ،بر صورت ماه
گم شدن ستارگان لحظه ای در میان راه
دست دراز کردم ،زنم کنار پرده را
آمد آرام به صورتم سیلی زد ،باد
با نوازش به من فهماند
خیالات است خیالات!!!
نگاهم امشب در چه حال وهواست
دلم تا بیکران محو تماشاست
در این ساحل بیکران
به هر لرزه ی نسیم
دنیای آرزو غرق می شود در
دریای کهکشان!!!!
بغض سنگین فشرده نایم
فرو می بندم چشمهایم
با خودم گفتم :
برگردم اینجا نیست جایم
پری ستاره لب گشود با ناز
نشسته ای،،،،،،
کنار دریچه ی تنهایی
ولی نگاه تو در سما کند پرواز
میان ستاره ها غصه دار شبم
از این همه ظلمت مدام در تاب وتبم
فقط آوای شب همراه غصه های من است
همیشه احساس میکنم !!!
کسی به اندوه این ستاره ها در گریستن است
هجوم وحشی اهریمنان تاریک؛
می کند مدام مرا به خاموشی جهان تحریک !!!
تو که آمدی ، تنها بودم
قبل آمدنت در تأمل فردا بودم
خسته ای برگردد؛
شب مال من است
پیش از سفر تو من در این بام تنها بودم ۰