روزگار
روزگار چون باشد تو را آموزگار
درس را شروع کند از نقطه ی پرگار
این معلم پیر با تو بسیار دارد کار
یکروز شاد یکروز بر غمت کند سوار
روزی که شادی مغرور نباش
از بهر شکم بنده ی زور نباش
هر چه داری ز کرم بخشش کن
در خشنودی خلق کمی کوشش کن
روزت را صرف نکن بر خواب ناز
برخیز و ز بهر آخرت توشه بساز
دست زپا فتاده و فقیران را بگیر
شاید شوی روزی مثل شان درگیر
به زبان آر و بشمار نعمتهایت
سجده ی شکر گزار بر نفسهایت
روزی که آزمون غم توست
نهراس امتحانی دگربر ره توست
روزگار گهی زین و پشت ست
مشکلات ریز گاهی درشت ست
به گفته ی شاعران پارسی زبان
گفتند مثل ها به مانند آب روان
مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود
با صبوری بهر مشکل چاره کن
دشنه ی در قلب روزگار بیچاره کن
آموزگار چون دهد اول به تو درس
خوانده هارا وقت امتحان گیرد پس
روزگار اول خواهد ز تو امتحان
تا درس گیری در هر زمان وهر مکان
باز هم به جا آر شکر کردگار
دل رضا باش از امتحان روزگار
هر کس یکسان باشد روزگارش
به امر امیر عالم ضررکند در کارش
آموزنده و زیبا بود