سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        روزگار

        شعری از

        فاطمه بهرامی

        از دفتر یادو خاطره ها نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ ۰۷:۵۲ شماره ثبت ۱۰۴۵۵۲
          بازدید : ۲۹۱   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فاطمه بهرامی

        روزگار 
         
         
        روزگار چون باشد تو را آموزگار 
        درس را شروع کند از نقطه ی پرگار 
         
        این معلم پیر با تو بسیار دارد کار 
        یکروز شاد یکروز بر غمت کند سوار 
         
        روزی که شادی مغرور نباش 
        از بهر شکم بنده ی زور نباش 
         
        هر چه داری ز کرم بخشش کن 
        در خشنودی خلق کمی کوشش کن 
         
        روزت را صرف نکن بر خواب ناز 
        برخیز و ز بهر آخرت توشه بساز 
         
        دست زپا فتاده و فقیران را بگیر 
        شاید شوی روزی مثل شان درگیر  
         
        به زبان آر و بشمار نعمتهایت 
        سجده ی شکر گزار بر نفسهایت 
         
        روزی که آزمون غم توست 
        نهراس امتحانی دگربر ره توست
         
        روزگار گهی زین و پشت ست
        مشکلات ریز گاهی درشت ست
         
        به گفته ی شاعران پارسی زبان 
        گفتند مثل ها به مانند آب روان 
         
        مشکلی نیست که آسان نشود 
        مرد باید که هراسان نشود 
         
        با صبوری بهر مشکل چاره کن 
        دشنه ی در قلب روزگار بیچاره کن
         
        آموزگار چون دهد اول به تو درس 
        خوانده هارا وقت امتحان گیرد پس 
         
        روزگار اول خواهد ز تو امتحان 
        تا درس گیری در هر زمان وهر مکان
         
        باز هم به جا آر شکر کردگار 
        دل رضا باش از امتحان روزگار 
         
        هر کس یکسان باشد روزگارش 
        به امر امیر عالم ضررکند در کارش
         
         
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۱۶
        درود بانو
        آموزنده و زیبا بود خندانک
        مهرداد عزیزیان
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۳۳
        درود بر شما
        در بحث مفهوم بنده با جناب آزادبخت عزیز کمی اختلاف نظر دارم
        به اعتقاد بنده صحبت از ،اخلاق،انسانیت،نیکی،مردم دوستی،عاقبت اندیشی،نیکی،مهر ورزی و و و .....
        که تاریخ مصرف ندارد
        منتها شاید نگاه از زاویه ای حتی ۱ درجه متفاوت تر از نگاه قبلی و قبلی و قبلی بتواند شعر را شخصیتی بدیع و متفاوت بدهد.
        صبح پیامی در صفحه ی بنده گذاشته بودید که فرصت نشد پاسخ بدهم بزرگوار🙏🙏
        بنظر بنده اولویت کاری شما و تمام فوکوس و تلاشتان را فعلا بگذارید بر روی " وزن" چون در قافیه مسلط تر هستید
        پاینده باشید شاعر گرامی 🌺🌺🌺
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۴۹
        سلام و احترام مهرداد عزیز
        البته فضایلی که گفتید تاریخ مصرف ندارند ،
        اما شاعر باید نقل قول کند؟
        زیبایی شعر به چیست؟
        میتوانست زیبا تر باشد اگر کمی از آرایه های ادبی را در شعر به کار میبرد،همانطور که خودتان اشاره کردید
        وگرنه مفاهیم نقل قولی زیبا هستند،،،،اما فقط نقل قولی از گذشتگان است ،بحث من هم همین بود
        اگر جسارتی محضرتان شد عذر میخوام
        🙏🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        مهرداد عزیزیان
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۱۱:۵۶
        نه مسعود خان
        در واقع در تایید صحبت شما هم دو خطی نوشته ام.
        به همین جهت عرض کردم کمی اختلاف نظر دارم.
        در واقع در پاسخم هم تاییدی خفیف وجود دارد هم رد کردنی خفیف.
        به گمانم در این نظر فقط نظر شما را قدری تشریح کردم 🌺🙏🌺
        مسعود آزادبخت
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۹:۱۵
        سلام و احترام مهربانو فاطمه
        از اخلاق و روحیاتتان در مواجه با نقد خبر ندارم
        لذا کلی می گویم که زیبایی شعر ،احساس ،طراوت،نکته گیری،آرایه های ادبی و ،،،،، وجود ندارد در شعرتان
        بطور کلی یک گرد آوری است از حرفهای گذشته تکرارهای بی ثمر
        جسارت و پوزشم را پذیرا باشید ،که این فقط نظر بنده بود
        خندانک خندانک خندانک
        فاطمه بهرامی
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۹:۲۹
        سلام وسپاس از محبت شما استاد بزرگوار
        من با جان ودل از نقد شما خوشحال می شوم از اینکه به صفحه من کمترین سری زدید وبا دیده ی پر مهرتان همراهی نمودید سپاسگزارم
        فاطمه گودرزی
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۰۹:۵۶
        سلام و درود مهربانو فاطمه جانم
        سروده تان سراسر درس است اگر چه تکراری، ولی برای گوشهایی که فراموش کارند و چشمهایی که بازیگوش ،گاهی تکرار و تلنگر لازم است
        امید که همه مان شاگردان مکتب ادب و عرفان باشیم . خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        علیرضا مرادی( مراد )
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۱۷
        سروده ای زیبا و شیوا بود
        درودتان باد
        خندانک خندانک
        خندانک
        محمدکریمی (پویا)
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۴۹
        درود برشما شاعربزرگوار


        شعرتان بسیارزیبا وباطراوت و الهام بخش بود پندهای این شعر هیچ وقت تکراری نیست و همیشه وبرای همگان لازم است بیتدآخر که تضمینی از فرمایش مولای متقیان است دنیایی از کلام گهر بار است بسیاربهره بردم از قلم زرنگارتان
        موفق باشید خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ ۲۱:۲۶
        سلام بنظرم رسید برخی اشارات لطیفی که در اثرتان وجود دارد را برای اعزا متذکر شوم بیت اول را دوست داشتم چون اشاره به سخن خواجه داشت
        در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
        لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
        البته شما تکرار نکردید چون آن مفهوم را با زبانی دیگر فرمودید
        بنظرم بحث شکم مرتبط نبود ابتدا شادی را مطرح میکردید بعد غم راهم مطرح مینمودید وقتی شادی مغرور نباش وقتی غمگینی مایوس نباش اینها را در قالب دو بیت می آوردید
        چنین است رسم سرای درشت
        گهی پشت زین و گهی زین به پشت
        در وبلاگ علی اصغر بشیری آمده است
        دربارۀ این بیت مشهور منسوب به فردوسی در داستان رستم و سهراب، پس از گم شدن رخش:

        چنین است رسم سرای درشت

        گهی پشت زین و گهی زین به پشت

        لازم به ذکر است که در شاهنامه­ های تصحیح خالقی مطلق، مسکو و ژول مول این بیت نیامده است؛ بنابراین می­ توان گفت از فردوسی نیست؛ اما بر اساس کشف­الابیات شاهنامه از محمد دبیرسیاقی (ص 340) این بیت در شاهنامۀ ترنر ماکان و بروخیم و شاهنامه به کوشش دبیرسیاقی (ص 466) آمده است و احتمالاً از ابیات دوران صفویه است و با توجه به چاپ گسترده و چندبارۀ این تصحیحات در سال­های قبل و حتی الآن، این بیت به طور گستره به کتاب­ ها و متون درسی و لغت­ نامه­ ها راه یافته است. صورت ابیات قبل و بعد این بیت در متون به شرح زیر است:

        به پشت اندر آورد زین و لجام

        همی گفت با خود یل نیکنام

        چنین است رسم درشت

        گهی پشت زین و گهی زین به پشت

        پی رخش برداشت و ره برگرفت

        بس اندیشه ها در دل اندر گرفت ...

        برخی از کتاب های دیگر به جز ماکان و بروخیم و دبیرسیاقی که این بیت را دارند بدین شرح است.

        1- داستان های شاهنامه فردوسی، تصحیح و گزینش محمد حسن شیرازی، انتشارات پیام حق، (ص 106).

        2- سرگذشت حاجی باباي اصفهانی، ترجمۀ میرزاحبیب اصفهانی، ویرایش جعفرمدرس صادقی. (ص 202). 3- لغت­نامه (ذیل درشت)

        3- شاهنامۀ فردوسی با ترجمۀ انگلیسی: الکساندر رگرز، انتشارات پیک فرهنگ. (ص 144).

        4- مجمع ­الفصحا(ص 1435).

        5- ادبیات فارسی یک، درس بیستم، ص 140. 6- فرهنگ ولف، بیت 58 از رستم و سهراب.

        حرف آخر اینکه: علی رغم اینکه این بیت به اقرب احتمالات از فردوسی نیست؛ اما منسوب به اوست و تحقیق در این امور در زمرۀ پژوهش­های علمی و دانشگاهی است.



        در حین بررسی بیت قبل به این بیت از فردوسی برخوردم که با یکی از مضامینتان مشابهت داشت

        که گاهی سکندر بود گاه فور
        گهی درد و خشمست و گه کام و سور

        حسن ختام کل آن بخش از حکیم فردوسی را بیاورم

        چو اسکندر آمد به نزدیک فور

        بدید آن سپه این سپه را ز دور

        خروش آمد و گرد رزم او دو روی

        برفتند گردان پرخاشجوی

        به اسپ و به نفط آتش اندر زدند

        همه لشکر فور برهم زدند

        از آتش برافروخت نفط سیاه

        بجنبید ازان کاهنین بد سپاه

        چو پیلان بدیدند ز آتش گریز

        برفتند با لشکر از جای تیز

        ز لشکر برآمد سراسر خروش

        به زخم آوریدند پیلان به جوش

        چو خرطومهاشان بر آتش گرفت

        بماندند زان پیلبانان شگفت

        همه لشکر هند گشتند باز

        همان ژنده پیلان گردن فراز

        سکندر پس لشکر بدگمان

        همی تاخت بر سان باددمان

        چنین تا هوا نیلگون شد به رنگ

        سپه را نماند آن زمان جای جنگ

        جهانجوی با رومیان همگروه

        فرود آمد اندر میان دو کوه

        طلایه فرستاد هر سو به راه

        همی داشت لشکر ز دشمن نگاه

        چو پیدا شد آن شوشهٔ تاج شید

        جهان شد بسان بلور سپید

        برآمد خروش از بر گاودم

        دم نای سرغین و رویینه خم

        سپه با سپه جنگ برساختند

        سنانها به ابر اندر افراختند

        سکندر بیامد میان دو صف

        یکی تیغ رومی گرفته به کف

        سواری فرستاد نزدیک فور

        که او را بخواند بگوید ز دور

        که آمد سکندر به پیش سپاه

        به دیدار جوید همی با تو راه

        سخن گوید و گفت تو بشنود

        اگر دادگویی بدان بگرود

        چو بشنید زو فور هندی برفت

        به پیش سپاه آمد از قلب تفت

        سکندر بدو گفت کای نامدار

        دو لشکر شکسته شد از کارزار

        همی دام و دد مغز مردم خورد

        همی نعل اسپ استخوان بسپرد

        دو مردیم هر دو دلیر و جوان

        سخن گوی و با مغز دو پهلوان

        دلیران لشکر همه کشته‌اند

        وگر زنده از رزم برگشته‌اند

        چرا بهر لشکر همه کشتن است

        وگر زنده از رزم برگشتن است

        میان را ببندیم و جنگ آوریم

        چو باید که کشور به چنگ آوریم

        ز ما هرک او گشت پیروز بخت

        بدو ماند این لشکر و تاج و تخت

        ز رومی سخنها چو بشنید فور

        خریدار شد رزم او را به سور

        تن خویش را دید با زور شیر

        یکی باره چون اژدهای دلیر

        سکندر سواری بسان قلم

        سلیحی سبک بادپایی دژم

        بدوگفت کاینست آیین و راه

        بگردیم یک با دگر بی‌سپاه

        دو خنجر گرفتند هر دو به کف

        بگشتند چندان میان دو صف

        سکندر چو دید آن تن پیل مست

        یکی کوه زیر اژدهایی به دست

        به آورد ازو ماند اندر شگفت

        غمی شد دل از جان خود برگرفت

        همی گشت با او به آوردگاه

        خروشی برآمد ز پشت سپاه

        دل فور پر درد شد زان خروش

        بران سو کشیدش دل و چشم و گوش

        سکندر چو باد اندر آمد ز گرد

        بزد تیغ تیزی بران شیر مرد

        ببرید پی بر بر و گردنش

        ز بالا به خاک اندر آمد تنش

        سر لشکر روم شد به آسمان

        برفتند گردان لشکر دمان

        یکی کوس بودش ز چرم هژبر

        که آواز او برگذشتی ز ابر

        برآمد دم بوق و آواس کوس

        زمین آهنین شد هوا آبنوس

        بران هم نشان هندوان رزمجوی

        به تنگی به روی اندر آورده روی

        خروش آمد از روم کای دوستان

        سر مایهٔ مرز هندوستان

        سر فور هندی به خاک اندرست

        تن پیلوارش به چاک اندرست

        شما را کنون از پی کیست جنگ

        چنین زخم شمشیر و چندین درنگ

        سکندر شما را چنان شد که فور

        ازو جست باید همی رزم و سور

        برفتند گردان هندوستان

        به آواز گشتند همداستان

        تن فور دیدند پر خون و خاک

        بر و تنش کرده به شمشیر چاک

        خروشی برآمد ز لشکر به زار

        فرو ریختند آلت کارزار

        پر از درد نزدیک قیصر شدند

        پر از ناله و خاک بر سر شدند

        سکندر سلیح گوان بازداد

        به خوبی ز هرگونه آواز داد

        چنین گفت کز هند مردی به مرد

        شما را به غم دل نباید سپرد

        نوزاش کنون من به افزون کنم

        بکوشم که غم نیز بیرون کنم

        ببخشم شما را همه گنج اوی

        حرامست بر لشکرم رنج اوی

        همه هندوان را توانگر کنم

        بکوشم که با تخت و افسر کنم

        وزان جایگه شد بر تخت فور

        بران جشن ماتم برین جشن سور

        چنین است رسم سرای سپنج

        بخواهد که مانی بدو در به رنج

        بخور هرچ داری منه بازپس

        تو رنجی چرا ماند باید به کس

        همی بود بر تخت قیصر دو ماه

        ببخشید گنجش همه بر سپاه

        یکی با گهر بود نامش سورگ

        ز هندوستان پهلوانی سترگ

        سر تخت شاهی بدو داد و گفت

        که دینار هرگز مکن در نهفت

        ببخش و بخور هرچ آید فراز

        بدین تاج و تخت سپنجی مناز

        که گاهی سکندر بود گاه فور

        گهی درد و خشمست و گه کام و سور

        درم داد و دینار لشکرش را

        بیاراست گردان کشورش را
        محسن ابراهیمی اصل (غریب)
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۰:۴۹
        درود و عرض ادب بانو خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        بهروز ابراهیمیان
        سه شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۳:۱۹
        درود بر شما خندانک خندانک
        چقدر زیبا بود
        مینا امیریان(خورشید)
        چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۰:۰۹
        درود برشما بانوی مهر و آینه
        زیبا و دلنشین بود
        قلمتان نویسا
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0