يکشنبه ۱۴ خرداد
اشعار دفتر شعرِ رباعیات شاعر رامین خزایی
|
|
خیام چو من آنچه تو را هست بدید
از کوی گذر کرد و مرا مست بدید
بنشست و ز پیکم عرقی نوش نمود
گفتا که
|
|
|
|
|
دیشب من و خیام ز مستی گفتیم
از جام به خم باده پرستی گفتیم
خیام فقط جرعه ز جامی دادم
زان پس من و م
|
|
|
|
|
خرزهره و مرجان جمم اود کشند
فیکوس و شقایق تب داوود کشند
آن نرگس سمّی و لبم در همه عمر
با هلهله آو
|
|
|
|
|
ای آنکه خدای خطّ و مط اینجائی؟!
ای صاحب دین بی غلط اینجائی؟!
با اینهمه پتّ و مت چرا با ما پس؟!
از
|
|
|
|
|
گفتا رمضان و روزه ام کالا نی
بی روزه ولی دعایمان بالا نی
گفتم که اگر پیاله ام خالی شد
یک روز بگیر
|
|
|
|
|
گر توی بهشتی به دمی آهش کن
گر اهل کنشتی به دلش آتش کن
چون جام جهان جام و جمش جاری شد
یک جام لبالب
|
|
|
|
|
کدامیک بهتر است؟ اولی یا دومی؟
با عشق بیا تا بر ساحل بروی
بر روی کلک بی کلک از گل بروی
با غیر م
|
|
|
|
|
آن پیر مغان گفت به کرّات تو را
در دست نگیر آنچه که هیهات تو را
در کیشِ طَمَع آنچه که از آن تو نیست
|
|
|
|
|
با کشتن من فکر نکن بیخ شوی
با مرگ پدر یکسره در سیخ شوی
بدمست شدی تا که نه اینی و نه آن
تاریخ نخوا
|
|
|
|
|
شیخ از سَرِ سیریِ غَسَر داد بِداد
او دینِ مرا یِک شَبِه بَر باد بِداد
صَد شَحنِه و شاپورِ مرا با ف
|
|
|
|
|
دیشب خفه ات کردم و باز آوردی
در پرتو عشقش تو نیاز آوردی
صد بار من ار خوف رجایش بودم
لیکن تو چرا س
|
|
|
|
|
رِندی نکن اِی شیخ، تو ماهِر بِشُدی
نَسلی به فَنا دادِه و قاهِر بِشُدی
در مَحضَرِ ما زارِ تو ظاهِر
|
|
|
|
|
سي سال گذشت اَز مَن و مَن جار دَهَم
حاشا کِه مُکَلَّا بَرِ اَغيار دَهَم
اَز فَخر و مُباهاتِ مَن اي
|
|
|
|
|
من غنچة گلهای تو را دیدم و لَرز
دیشب به خودم گفت: خودم، بیدَم و لَرز
گفتم تو کهِ هَر بارِشِ باران،
|
|
|
|
|
دیروز گذار از تو و فریاد، چرا؟!
هر روز دچارم، من و صیاد، چرا؟!
کابین تو آخر، سَرِ فرهاد مگر؟!
یک
|
|
|
|
|
اعجاز شود گر شَبِ اَهواز بُوَد
آن شاخه نباتش دَمِ تاراز بُوَد
اینها همه را گفتم و باور نکنم
این م
|
|
|
|
|
گر نام مرا یاز کنی میخرمش
بی فاصله پرواز کنی میخرمش
این دام مرا باز نکن هاز که من
یک قِر بدهی ناز
|
|
|
|
|
صد کوزه یکی دسته سبویش نزند
جانم به لب آورده و جویش نزند
پیمانه و یک جام شراب از لب یار
نوشیده ول
|
|
|
|
|
من هتکة بیجای تو را سر نکنم
هرمانم و من فکر تو را در نکنم
این گلرخ مهپارة ما ماه مرا
نادیده گرفت
|
|
|
|
|
بانگی که ضرار الضررش صبحِ اَزَل
از شامِ غریبانِ اَبی اَنت رَذَل
هی عَربده زد عَر زد و عَرعَر زِ هَ
|
|
|
|
|
احراز شود تو غاز و غاضی بشوی
رازی نشوی ولی تو راضی بشوی
ای کاش به جای این که غازی بشوی
در محکمه ا
|
|
|
|
|
نیلوفر و سوسن، رُز و یک بایِ بنفشه
هم سرخ و سفیدش، هم از آنهایِ بنفشه
بر یک گل گلخند و عذارش قَسَم
|
|
|
|
|
گفتم که مَخور غَم، غَم از این خانِه رَوَد
گفتا که رَوَد، لیک، سَر اَز شانِه رَوَد
من هم دو سه پیما
|
|
|
|
|
دیگر نخورم گولِ تو ای زاهِدِ دِیر
من کُنجِ کِنِشتَم تو ولی جاهِدِ دِیر
سالی دو سه بار از سَرِ مَست
|
|
|
|
|
یک رَهزَن از آن راهزَنان سَر بِه سَرَم
آدینه بگفتا که شَهاب اَز پِسَرَم
گفت آن پِسَرَک دَحیِه که آ
|
|
|
|
|
مِی نوش، تو عاقل، وَ مِی از لُعبَتِ عشق
نوشیدن مِی در چمن از ساحَتِ عشق
عشق است شرابی که تمنّای تو
|
|
|
|
|
این پایه ی خلقت سِرِه اش مَشکِ کجاست
دنیا همه اش کَشک و سرش پَشکِ کجاست
سلّول به سلّول من اَر سَر
|
|
|
|
|
هنگام غروبَش بِکِشَد زوزِة شُوم
یا روز خُورَد یا شَب از آن ....وزِة شُوم
چون وقت اذ...ان شد بِرَوَ
|
|
|
|
|
شیخ از سر سجده سربرآورد، ببین!
زاهد سر دیگ، لنگر آورد، ببین!
از لحظه ی آمدش، حرم، بوی عفن
باد آمد
|
|
|
|
|
"آب آینه دارِ قابِ زیبایت شد"
شاداب تر از فعلِ فریبایت شد
میرابِ تو جویِ چشمِ مَن روشن دی
شبنم بن
|
|
|
|
|
دیدم کاین مرغ عشق، عاشق شده بود
هر شب گریان و چون شایق شده بود
چون بیماری من برایش لَعَبَست
او هم
|
|
|
|
|
هرگاه که او چشم به راهت نَشُدَست
آنگاه که در کارِ گناهت نَشُدَست
با اینکه سَرَت گرم و دلت سَرد ولی
|
|
|
|
|
آمد موسمی از بهارِ پاکِ ما
صد تاکِ دگر هم نثارِ خاکِ ما
من هَمَش سلامم به شاه و شایدم
لَم، لیک، ب
|
|
|
|
|
دیروز که شد روزِ گُسَستِه ، بِه نِکو
فردا و دو فردایِ نَشُستِه ، بِه نِکو
آن روز، سَبَق وآن دِگَری
|
|
|
|
|
اِقلیمِ غَزَل رازِ اَزَل فاش کُند
عِشقَت بِکِشَد عِشق به فَرّاش کُند
بِیتی زِ رُباعی گِرِه از ما گ
|
|
|
|
|
ژرفای حمق چون که هزارش بگذشت
دردش کند اسکان و عذارش بگذشت
فالی که من از جوی عسل دست زدم
از روز از
|
|
|
|
|
امسال یکی یا دو سه فیروز رسد
اخبار ز جنگی که جگرسوز رسد
اوکراین و چچن، اویغور و افغان و بلا
حاجی
|
|
|
|
|
مهرش به دلم آمد و داغان شده ام
با تیر نگاهش زد و نالان شده ام
از تیر به مهری که چو آبان شده بود
م
|
|
|
|
|
روزی که زدم تمپک و نی یادت هست؟
آن روز دگر، اول دی، یادت هست؟
من مست نگاهت شده بودم مریم
لیکن تو
|
|
|
|
|
صد بار الاغی چمنم نهر نمود
با غر زدنش روز مرا ما زهر نمود
خوشحال شدم من بخدا مثل یه بچه
روزی که ک
|
|
|
|
|
روزی که تو دستت خم می یادت هست؟
آن روز دگر، هشتم دی، یادت هست؟
من داد به بیداد تو دادم لیکن
بهمن
|
|
|
|
|
این قصّه ی شومی که تو در نَنگ به سر
آخر کُنَدَت نادِم و بی رنگ، غَسَر
با یاد من امشب برو خوش باش ک
|
|
|
|
|
شیخک سَرِ منبر که اگر فوب رسد
یک مائِدِه از پیّه ی مرغوب رسد
نانی نخوری قول دهی نیک و نِکو
بعد از
|
|
|
|
|
گفت اَر نکنی طاعت من چوب رسد
شاکر نشوی این همه مرکوب رسد
کفران نکن ای بنده ی ناشکر که گر
کفران بک
|
|
|
|
|
از برج حَمَل که من قرینش بودم
تا سوت اَسَد مَثَل ترینش بودم
دستی به قلم مثال نقّاشم من
یارم گل آس
|
|
|
|
|
من مثل یَلی بینِ یَلان لَم بدهم
مریم تو خودت دسته گُلی دَم بدهم
هرچند که گُل، هدیه گُلی را نَبُوَد
|
|
|
|
|
یک حبّه ی انگور به یاری ندهی
یا خوشه ی موئی به کناری ندهی
پروین به چه از خوشه ی انگور لبت
صد خوشه
|
|
|
|
|
فرمان و فريمان نکن اي داد و فغانم
الحان خوش آواي نفيري ز خزانم
طوطي به طرب بال گشودست نماند
يا اي
|
|
|
|
|
گر نیک سخندان و لَبیبا تو چرا؟!
تعبیر نمودی سخنم آتو چرا؟!
دکتر که تو باشی سر جدّت من و ما
کانا و
|
|
|
|
|
یک روز دلم بر دل دریا بزنم
یک روز دگر بصره و دَیرا بزنم
با ناو و افی فاو و به آتش بکشم
با شیردلان
|
|
|
|
|
کاری نکن ای دوست که خویش از تو بماند
او آمده بودست که پیش از تو بماند
مانَد که لِسان لال و به ساما
|
|
|
|
|
من همچو زُلِیخای دِلَم، خُردِه نَگیر
عشقم به خودم باشد و غم ، خُردِه نَگیر
من خنجر از پشت زِ او خُ
|
|
|
|
|
نَقلی زِ پُلی زیرِ پُلی ریش دِل اَستْ
این پُل، نَه کِه نِدوِد، که ابو نیشْ دِل اَستْ
دِلْ دِلْ بکن
|
|
|
|
|
ای کاش بهشتی که منش وَعدِه بُدَم
همچون من مفتن که یه بازندِه بُدَم
آشوب شود این دل او وقت سحر
چون
|
|
|
|
|
شاید بکنم حکم که دل یار شود
خشتی که بریدم دل اغیار شود
هر بار دلم بر سر خشتش بزدم
گفتا نشود حکم ک
|
|
|
|
|
آه از دل دیوانه ی من، گفت: نکن
انفاق به پژمرده که نشکفت، نکن
خارَش به دِلَم خارِش و سوزِش فِکَنَد
|
|
|
|
|
دل داده نوشتی سر دیوار کنیسه
عشقم بکشد من بکشم دست سلیسه
از هول هلیمی که به بشقاب تو آمد
آن حال و
|
|
|
|
|
وای از من انسان، شب عیدم رو ببین
گفتی که صلاح است، کلیدم و ببین
از ترس جنایتگر تاریخ، فرار
در حال
|
|
|
|
|
ای اهل حرم، طالب دین آمده است
بیدار شوید، قالب کین آمده است
طالب که بشد شیخ و تو هم مست و ملنگ
هش
|
|
|
|
|
روزی که نسیم سحرش سور نبود
گاوآهن و گله گذرش گور نبود
گاو آمد و ماغ و دُرِ اکتاوِ بلند
ثامن به ثب
|
|
|
|
|
فرخنده غنی خاک پر از دردِ فغانم
سرگشته و درمانده ز طالب به جهانم
ملا که به فرخنده نظر کرد به مستی
|
|
|
|
|
آن حور که گویند مرا جان ندهد
اَنهارِ عسل نیز به غلمان ندهد
من حور و سه غلمان به عبایم بزنم
این نس
|
|
|
|
|
گفتم به دلم قند به تقدیم تو باد
هم گلپر و اسپند به تقدیم تو باد
با این همه غم در دل بیچاره بگوی
ی
|
|
|
|
|
منهای زبانت که دراز است دراز
هر باز دمت سوز و گداز است گداز
یابس سکرانش شده همچون تو و یار
ناکس
|
|
|
|
|
ای شیخ بگو با من و تاشا بکنم
کاری که تو پنهان و من افشا بکنم
واعظ برو بالای منابر بشکن
آن تابو که
|
|
|
|
|
رقاصه ی من این قَلَمَم بود عزیز
سیمین تَنِ زرّین صَنَمَم بود عزیز
گلها تو بچیدی قَلَمَم را بشکست
|
|
|
|
|
آن شب به نگاهی تو خرابم کردی. نه؟!
اشاره به آن جام شرابم کردی. نه؟!
گفتی دَرِ مستی گشا رامین مَنگی
|
|
|
|
|
آن لحن خشن، وهن منافات من است
و ان فال خرافات، اضافات من است
من تکیه به آن خرقه ی سالوس بلا و . .
|
|
|