چهارشنبه ۳ بهمن
اشعار دفتر شعرِ به رنگ پاییز شاعر احمد علی زارعی
|
|
ابرُ بارونُ و تن خیس درخت/میگه تنگ دلشون واسه بهار
یه نفس هوای پاک عاشقی/یه سفر به جاده های بی حصار
|
|
|
|
|
بگو با من تو از احساس و از عشق رها کن تو مرا در عمق رویا
حکایت کن تو از حال دل خویش بگو ت
|
|
|
|
|
ببخشای اگر من هنر در شکستن ندارم ....گذشتن ز عهد و ز پیمان ندانم
|
|
|
|
|
توی این بازار احساس.......دل فروشی که روا نیست
دل سپردن یه فریبه...........با فریب دردی دوا نیست
|
|
|
|
|
شاید این جسم به این خاک سپردم چندی
هستیم را تو بدان جای به جای دگر است
|
|
|
|
|
از تبر و تیشه زنان لرزه به جان نمیرسد
به باغ سبز این خیال فصل خزان نمی رسد
|
|
|
|
|
نذار که روح سرد یأس جسم تو رو بزک کنه
روی لب سرخ دلت صورتی رو لچک کنه
|
|
|
|
|
قابای دیوار خونه
میگیرن همش بهونه
دلاشون تنگه برای
عکسای شونه به شونه
|
|
|
|
|
پر از حرفای سکوتم
که با هم فریاد میشه
سخت تر از فولادم اما
قلبم از جنس یک شیشه
|
|
|
|
|
تو از برق نگام
حس و حالم را ببین
از این بغض صدام
روزگارم را ببین
|
|
|
|
|
تو حوض نقاشی من
جای یه ماهی خالیه
دل پر از غمم هنوز
نمی دونی چه حالیه
|
|
|
|
|
یه پرنده وقتی پر زد
دیگه موندنی نمیشه
قصه دلتنگیاشم
دیگه خوندنی نمیشه
|
|
|
|
|
مخواه از تار دل بافم
که بر هر تن دگر پوشیدنی نیست
|
|
|
|
|
یه عصر سرد بارانی
خودش را برد در پیله
چه رویاها که در سر داشت
ولی غافل ز یک حیله
|
|
|
|
|
نگاهت موج دریاست
می برد دل را به ساحل
ای عجب از آن دلی که
گشته از چشم تو غافل
|
|
|
|
|
چرا باید که دریا خشک باشد
غزال شعر ما بی مشک باشد
|
|
|
|
|
از ان لحظه که باران زد دلم را چتر پوشاندم
فرو بردم غم دل را نمک در عشق جوشاندم
|
|
|
|
|
من و حرکت یک تاب
یک نیمکت گوشه باغ
شروع قصه ناب
یک فنجون قهوه داغ
|
|
|