دوشنبه ۱۸ اسفند
اشعار دفتر شعرِ تا غروب . . . شاعر محمد ترکمان(پژواره)
|
|
با ما، روزگار عجیب غریبی می کند!
|
|
|
|
|
.... یادت هست آن شبِ ابری
|
|
|
|
|
... هستی ام تمام،
یک عصاست...
|
|
|
|
|
… چراغم را برای کسی
می افروزم که
خاکسترم را لگد نکند!
|
|
|
|
|
... اما من در زیر بارش
در کنارش خسته بودم
|
|
|
|
|
... با ناگفته ها، چه گویم که گقته ها را همه گفته ام!
|
|
|
|
|
دمی کنار تو شاید حرام بود به من!
|
|
|
|
|
... درد نداری اگر، سر به سر دلم نگذار...!
|
|
|
|
|
به هر سینه برشته
که رسیدی
نامِ مرا آواز کن!
|
|
|
|
|
نه عصای آن راست ایستاده،
نه دعای این صدای تبر می دهد...
|
|
|
|
|
... حوصله طناب ها
در اسارتِ لحظه های انتظار
پوسیده اند!
|
|
|
|
|
دل ها روزی اگر به دست آورم،
|
|
|
|
|
شعر کوتاه، خلاصه نباشد اگر پیچیده اما سرتاسر هنر،
نه دیگر شعر است و پیش پا افتاده، نه حتی یک خبر!
|
|
|
|
|
... باد ها،
حریف یاد ها نمی شوند!
|
|
|
|
|
حوا به"برف" دلش
بها می داد اگر آدم
به حرف خدا،،،؛
نه مسیح بر چلیپا
|
|
|
|
|
" شعر " نه به تخت است،
نه به - رخت - استادی!
|
|
|
|
|
پرده ی گوش هایم دیگر بدهکار هیچ
همهمه ای نیست
|
|
|
|
|
نیش
می زنند دلم را
عقرب هایی
" کِه هِ هِ
|
|
|
|
|
برای همه خیمه
بودم برای خود
هیمه!
|
|
|
|
|
غروب که سر می رسد
تنهایی ام دلش می گیرد
|
|
|
|
|
... سالوس بودم اگر،
ویلایی در چالوس داشتم
با سوگلی ام ونوس
قلعه ای بر سیاره اورانوس!
|
|
|
|
|
... نه سحر آمد نه خبر از قاصدک!
|
|
|
|
|
روزگار، عجیب غریب می گذرد!
|
|
|
|
|
خطابی به سلبریتی های غربگرا و
عوام فریب!
|
|
|
|
|
... اولی خاص نیست بلکه شامل تمام روشنفکرانی می شود که الگوی شایسته ای برای جوانان ما نیستند!
|
|
|
|
|
... تو
دنیای منی و من
آخرتی سوخته!
|
|
|
|
|
... از ندیده ها، شنیده ام!
|
|
|
|
|
... آن گردن کلفت، گفتم پس چکاره است؟
|
|
|
|
|
... گاهی
باید زمین خورد
دمای دست ها را
تا اندازه گرفت
ردی یا، از آدمیت!
|
|
|
|
|
... امشب
لیلی مردم
نان است!
|
|
|
|
|
برای خود،
هیچگاه
" فریاد "
نبوده ام!
|
|
|
|
|
... به جاذبه زمین
زورم می رسید اگر،
پرتوّم را
پس می گرفتم!
|
|
|
مجموع ۱۲۷ پست فعال در ۲ صفحه |