سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      آن روز ها...

      شعری از

      محمد ترکمان(پژواره)

      از دفتر تا غروب . . . نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۸:۱۱ شماره ثبت ۸۴۸۴۴
        بازدید : ۷۶۷   |    نظرات : ۱۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      من بودم و یک مادرِ پُر رنج و درد
      زیرِ امرِ یک پدر
      کز خشم سرآمدِ زمان بود!
      مادرم گاهی که خون می خورد
      و رنگین چهره بود
      به پدر خط و نشانه می کشید
      که این چنین و آن چنانت می کنم!
      .
      .
      .
      اما من در زیر بارش
      در کنارش خسته بودم
      پدر هر بامِداد می گفت
      بیا ای کوله مرجون!
      زودِ باش چَسبُو بُوئمی!
      وقت تنگ ست
      روُ کرم و مرتضی را کن خبر
      در کومه هاشان ای پسر!
      چشم نداری تا ببینی
      این همه
      بر خاک افتاده سپیدار؟
      بید ها را ننگریدی مُرده اند!
       
      ... و دیدم یک خِرَکدارِ غمین
      بر دست او یک کاردِ خونین
      کز میانِ بیشه زار می آمد
      زیر لب می گفت
      عجب!
      ای دادِ بی داد
      چه خری بود!
      یادم می آید
      که او را جای یک گاری
      و اسبش
      از مرادعلی خرکدار
      با دو صد ذوق و
      دو صد خواهش گرفتم!
      که نفرین بر تبر!
      کز سپیدار جان گرفت و
      وز منِ بیچاره رنج!
      چرا رنج؟
       پس بگذارم که شب آید
      و گرگان
      اندک اندک
      جانِ از رنجم بگیرند؟...
      چون دگر به رنجِ سختِ ما نمی خورد!
      در خیالِ کودکی ام
      راستِ می گفت
      از شکنجه او هراسان بود...
       
      محمد ترکمان(پِژواره) شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:35
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۴:۳۶
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و دلنشین بود
      دستمریزاد خندانک
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۰:۵۷
      درود ارجمند استاد خندانک

      همواره اندیشه‌ای ناب در نبض اشعارتان می‌تپد خندانک

      شاعرانه‌هایتان ماندگار باد خندانک
      محمد سطوت (م سطوت)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۰:۲۹
      سلام و درود استاد
      خندانک خندانک خندانک
      کابوس
      زمانی شروع شد

      که انسان دست به تبر شد
      ریشه خیلی چیزها را زد
      زینب بویری (خزان)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۱:۲۵
      درودبراستادگرامی خندانک
      زیباست خندانک
      محمد باقر انصاری دزفولی
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۰:۱۶
      بداهه ای تقدیم شما
      به جمع بلبلان شعرت بخوانند
      شوند بیخودزخودمست ازهزارا
      تودانی شعرهایت برچه ماند
      بسان عنبروچون مشک سارا
      تو استادهستی خیلی هنرمند
      تمام شعر تو باشد دل آسا
      #محمد_باقر_انصاری_دزفولی
      خندانک خندانک خندانک
      لیلا امریاس(پریسا)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۵:۳۳
      درود استاد
      زیبا سرودید
      خندانک
      محمد ترکمان(پژواره)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۸:۱۱
      ... سلام دوستا ن عزیز ضمن تشکر از حضورتان... "مربوط به سال های نه چندان دور" دو فقره نقد در خصوص این اثر را درج می کنم و مجددا از منتقدین عزیز و ارزشمند بسیار سپاسگزاری...



      مازیار نظر بیگی
      شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:40

      سلام استاد عزیز و گرانقدر
      شعر شما رو چند بار خوندم و با کسب اجازه از شما استاد عزیز در حد فهم خود چند خطی بر وصف شعر تان می گویم امیدوارم که به مفهوم کلام مد نظر شما نزدیک باشم ..

      چون بسیار سخت است نزدیک شدن به احوال شاعر ولی تا حدی می شود برداشت هایی هر چند حقیر ولی خالص از چنین شعری زیبا رو بیان کرد..

      شعر با یک سنت مرسوم ( پدر سالاری) در جامعه ایران شروع می شود و شاعر به زیبایی این را به تصویر کشیده و گویا که این موضوع به علت عمق و شدتی که داشته بر کل شعر خشونتی عامیانه و مردمی و رنجی به ستوه آمده را نقش کرده است که البته اگر شعر های آقای ترکمان را دنبال کرده باشین ایشان سه محور معنایی اصلی در شعر پایه گذاری میکنند اول درد و رنجی که حاصل شده دوم مرهم و شیوه بستن زخم و سوم تلفیق گذشته با آینده ی احتمالی درد و رنج مذکور .. در این شعر هم از این قاعده منحصر به فرد تابعیت کرده اند و ایشان با بیان چند مشکل قدیمی ابتدا یک مرهم که همان کشتن چهار پا برای شکنجه بیش از حد ندیدن که گویا از افتادن سپیدار و یا اینکه از سنگینی هیزم بر دوش حمار او را مصدوم کرده و احتمال اینکه در آینده شکنجه ی گرگان او را بیشتر بیازارد، مرهم خلاص کردن رو برای او در نظر می گیرد و او را گویی از رنج رها می کند ولی دوباره اسیر یک رنج تازه می گردد که شاعر اینجا نتیجه گیری نهایی رو بر دوش مخاطب می گذارد و با بیان اینکه "راست می گفت از شکنجه او هراسان بود" به زیبایی تمام شعر در یک نقطه گرد هم می آیند ..

      حال تزریق شعر به دنیای امروز باعث می گردد که دو چیز اساسی در ذهن شکل بگیرد اول اینکه رنج که شاعر چند بار آن را به عمد با تعاریف مختلف و لفظ متفاوت به کار برد نماد چیست ؟ دوم راه حل شاعر که نوعی ایهام در دو بخش جداگانه یکی قبل و دیگری بعد از رنج ( کشتن چهار پا ) تحمیل می گردد از چه منطقی فرمان می گیرد ؟

      ابتدا خوب ذهن سراغ زندگی انسانی می رود و تمام درد ها و رنج ها و مشکلات یاد آوری می شود که بدون هیچ پشتیبانی ( که گویا پشتیبان هم به علت اشتباه خویش از کار افتاده و مدفون شده است ) باید به زندگی با همان رنج ها ادامه داد در بخش دوم چگونگی از دست رفتن پشتیبان که این خود نیز باز به زندگی شخصی خویش و همان مشکلات که همه با آن آشنا هستند و قابل گفتن و حل نیست ، رجوع می کند..

      درود بر استاد ارجمند.

      محمد ترکمان(پژواره)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۸:۱۹

      مازیار نظر بیگی
      شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:02

      در ادامه: کامنت قبلی:2
      حال بررسی قطعه به قطعه شعر .. قطعه اول شعر خوب همان طور که بیان گردید به خاطر این آورده شده که کل منظور شاعر همان پدر سالاری، پشتیبان شخصی خاص ، عدم بودن این دو و مشکلات ناشی را با کنایه بیان گردیده و تا حدی در این مقوله شاعر شدتی به خرج داده که شاید تجربه شخصی داشته و یا شاید هم یک حس خلاقانه بوده و به خاطر همین برداشت آزاد می گردد ..
      بخش دو م شعر که در نمایش نامه به عنوان خط اولغافل کننده ی سکانس ( معنی اصطلاح لاتینش) می شناسیم از خود شاعر به عنوان نقال داستان از اوضاعش شروع می کند و تا وقتی که صاحب خرکدار وارد شعر میگردد ادامه می دهد .. در این قطعه شاعر درد و رنجی بر خود تحمیل شده می داند که با وجود پشتیبانی به نام پدر، زندگی همچنان سخت و آزار دهنده است که با بیان تصویری از آن اطراف با افتادن سپیدار ، مردن بید ها و صدا زدن دو نفر دیگری که خود در شعر رنجور معنا شده اند ، شاعر قصد دارد تا حدی فضای سختی را نمایان کند و بعد به نظر من زیباترین ، ماندگارترین و سمبولیک ترین قطعه این حماسه ی زندگی قطعه پایانی شعر است که با حضور خرکدار کلید می خورد که با استفاده از کلمه خر با نماد رنج کشیده و کارد به عنوان خلاصی دهنده و نیز تبر و سپیدار به عنوان مقصر ماجرا نوبتی وارد معرکه می شوند، گرگان و شکنجه هم نقش جالبی دارند که در قسمت قبلی این قطعه ، برداشت گذاری شد و به علت بعضی مسائل معنای این قسمت خیلی قابل پرده برداری نیست و بهتر است هر کسی برداشت معنایی خود را محفوظ بدارد و من فقط سعی کردم برداشت های ظاهری را از این شعر در فهم حقیرانه ی خود به زبان بیاورم و امیدوارم استاد ترکمان عزیز قصورات بنده رو به چشم ببخش و درس پس دادن بنگرند ..
      بسیار لذت بردم استاد عزیز جناب ترکمان گرانقدر دانایی شما همیشه قابل تحسین و تبریک است ..

      پاینده و شاد باشین و بمانین
      ..........
      مازیار نظر بیگی
      محمد ترکمان(پژواره)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۸:۲۶
      شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:46
      یاشار حسینی
      سلام

      دیدم که یکی از دوستان از نظر مفهوم به شعر شما پرداخته است و نقدی سالم و در خور ارائه داده است با اجازه شما من از نظر تکنیک به شعر می پردازم . در اول شعر که اینگونه شروع می شود من بودم و یک مادر پر رنج و درد زیر امر یک پدر
      رنج و درد وصفی است بر حال و اوضاع مادر یعنی قید حالت زیر امر یک پدر یعنی زیر سلطه ی پدر که می توان خصلت سلطه جویی پدر که نشان از خوی او دارد را احساس کرد .
      هدف شاعر در اینجا ارائه ی شناختی است از پدر و مادر خویش برای مخاطب و چگونگی روند حاکم در زندگی اش در دوران نوجوانی یا کودکی .
      مادرم گاهی که خون می خورد
      و رنگین چهره بود
      در این جمله چند آرایه ی کنایی ی زیبا می بینیم خون خوردن کنایه از حرص خوردن است رنگین چهره بودن یعنی چهره ی سرخ از عصبانیت
      کنایه از خشمگین بودن خون مجازا حرص و اندوه خط و نشان کشیدن جمله ای کنایی است از قدیم یعنی تهدید کردن حجت را تمام کردن . اما من در زیر بارش در کنارش خسته بودم مرجع ضمیر ش پدر می باشد یعنی من در زیر باری که پدر بر دوشم می گذاشت و در کنار او حرکت می کردم بسیار خسته بودم که شاعر در جملات بعد توضیح بیشتری می دهد .
      پدر هر بامداد می گفت
      بیا ای کوله ی مرجون
      کوله ی مرجون با توجه به توضیح خود شاعر استعاره از پسر می باشد
      یعنی پدر آنقدر عاری از عاطفه می باشد که پسر خود را نیز اینگونه صدا می زند . زود باش چسبو بوئمی این جمله جمله ی امری است یعنی بجنب عجله کن تنگی وقت کنایه از نبود وقت و کمبود وقت می باشد رو کرم و مرتضی را کن خبر در کومه هاشان ای پسر یعنی برو و کمک بیاور باز این جملات جملات امری است که نشان از روح سلطه جوی پدر دارد . چشم نداری تا ببینی این همه بر خاک افتاده سپیدار
      باز هم آرایه ی کنایه چشم نداری کنایه از کوری و بی توجهی البته در این جملات این معنا را دارد
      و در بعضی جملات دیگر چشم نداشتن کنایه از حسودی می باشد .
      در این چند خط اخیر شاعر از محنت و رنج های کودکی تصویری روشن به مخاطب را ارائه می دهد که تماما نشان از بی عاطفه گی می باشد
      و در ادامه دوباره جملات وصفی و روایی می بینیم و تا اینجا که نفرین بر تبر جمله ی دعایی است . یعنی شاعر مقصر اصلی را تبر می داند که از سپیدار جان می گیرد و رنج را متحمل می کند . جان گرفتن یا جان ستاندن کنایه از کشتن می باشد . در آخر شاعر اینگونه عنوان می کند
      که دیگر چرا این همه رنج و عذاب؟ آیا بهتر نیست که در شبی طعمه گرگان شوی و از این همه عذاب و محنت با مردن خلاص شوی ؟
      گفته های او در ذهن کودک شاعر آن زمان درست و راست میآمد
      چون دیگر جای عذاب و سختی نمانده است یعنی مرگ بهتر از زندگی اینچنین مشقت باری است .
      شاعر در این شعر به شجاعت مادر خویش نیز اشاره کرده و او را زنی محکم و صبور نمایان می کند.
      در جمله ی بیا ای کوله ی مرجون زود باش چسبو بوپمی آرایه ی پارادوکس یا همان تناقض وجود داره با اینکه پدر اورا
      کوله مرجون خطاب می کنه در آخر جمله به او بابا می گوید که همان بابایی خودمان است . پسرم بابا که نشان از عطوفت می باشد و مهر
      از یک جهت بی عاطفگی و از جهت دیگر عطوفت که منجر به تناقض زیبایی شده است .
      بسیار زیبا و پر معنا بود استاد عزیز امید بر اینکه جسارت من را ببخشید .
      شاد و پیروز باش
      یاسر رییسوند(پاییز)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۱:۲۱
      سلام

      اثر را خواندم بهمراه دو نظر که هر دو پراکنده و غیر منسجم بودند.
      صاحب اثر در پرداخت نمادگرایی ، عملکرد ضعیفی دارد.
      یا سبب تقلیل عملکرد نمادها شده است.
      فضای تاریک حاکم بر اثر مشهود است.
      درخت سپیدار...درخت بید مجنون
      بارهای معنایی ادبی خود را ندارند در این اثر.
      مثلا از سپیدار در هیزم بهره گرفته است.
      از پرداختن به بید اما خبری نیست.
      پرداخت پیرامون تبر فاقد ارزش معنایی ست.
      در سیر روایی و داستانی اثر که قرار است
      شاعر مخاطب را و خود را به اقناع برساند ،
      بدلیل ارتباط های متنوع سازه ها نتوانسته است بدان دست یابد.
      انگاری یک راوی تا نیمه داستانی را گفته باشد.هدف نادیده گرفته شده است.
      اگر این نوشته نامفهوم بود تا وارد جزئیات اثر شوم چون از نظر بنده این کفایت می کند.
      آرایه های معمولی.
      خلاصه تر: این اثر بسیار ضعیف است.
      ( اینکه یک هیزم جمع کن با کشتن خر ش دلسوزی کرده یا ستم و تردید درباره تداوم حیات خود و سپس مصمم به نجات خود از هراس گرگ نمی تواند ارزش معنوی یک اثر را ارتقا دهد .بدیهیات را در اثر آوردن خلاقیتی مضاعف می طلبد که مخاطب دست کم نگرش نویی را در آن بیابد یا فلسفه ای را)
      پاییز
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۳:۳۳
      درود بر استاد عزیزم
      شعری دلنشین بود
      از دوستانی که نظر دادند یا نقد کردند استفاده بردیم
      ولی واقعا به دل من نشست
      زنده باشید به مهر بزرگوار🌹🌹
      مهتاب ایزدسرشت (مه)
      دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۲:۴۹
      سلام ودرود
      این اثرهنری شاهکاربی نظیری ست که سراسر احساس نگاشته شده صاحب اثرطفل کوچکی ست که تمام داشته هایش پدری فداکار ومادری زحمت کش ست آرایه های ادبی پنهان دراین نوشته ی شاهکار چشم ذهن را می نوازد غرلندشیرین مادر بر پدر داشته فرزند تک دانه ای که عصای دست پیر پدرست هرچند کوچک سراسر عشقی که به هم می ورزند مشهود ست پیرمردی که ابزار کارش را درچمنزار وبیشه زار ها ناجوانمردانه می برد نشان از رنج بومی آن سرزمین ست رنجی که برابر شکنجه شدن خود پیرمرد برابری می کند درنهایت طفل راوی تمام خواسته ها وآرزویش را که درجنگلی به کوچکی دنیا گم می کند بیان ودرخاتمه آرزوهای ویرانش را بامهربیان می کند... م. مهتاب 99/2/16
      مهدی شهبازی
      سه شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۴۶
      درود برشما بسیارزیبا سرودید خندانک
      يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۰:۵۲
      سلام استاد

      بسیار نغز سرودید خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3