سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ دلنوشته های من شاعر آرش براتی
|
|
شب شد و اینک که به بالین فتاده ام
همراه تشک و بالش و ملافه ام
خواب پدیدار شد و دستم گرفت و برد
|
|
|
|
|
باده کم خور که عیان است نظر رسوایت
نظر خویش نگهدار به افسار زبان
|
|
|
|
|
امشب خاطرم درد می کند
شاید از از آهی است که عمیق نکشیده ام
شاید از بیانی است که نشنیده ام
|
|
|
|
|
خنده هر گاه سرزده آمد نفس را چاق کن
بی مهابا در ره اش افسار خود را باز کن
|
|
|
|
|
از شمار روزها، امروز دانستم
خجسته روز میلاد است
|
|
|
|
|
درد همان شوق ستم بر هیبت است
ناشیانه زخمه ای بر پیکر است
|
|
|
|
|
با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد
ذهن آشوب هوسِ خوابِ شیرین دارد
نظرم نزد خرامانِ نگاه ات خوار است
|
|
|
|
|
دستمان بریده از قلم
پایمان شکسته از قیام
رویمان افسرده بود
|
|
|
|
|
در نماز افتاده باش و بی ریا خلوت گزین
با صدای دل بگو اللّه، می آید پدید
|
|
|
|
|
ره میخانه ندانم، وقت حاسب نستانم
سخن کذب نگویم، باده از کف نرُبایم
|
|
|