پنجشنبه ۱۸ خرداد
اشعار دفتر شعرِ خواب ستاره ها شاعر مهدی محمدی
|
|
از جرم ثانیه ها
تا شلاق بر پیکر زمان
پشت تاریخ خونین
ساعت چون ریزعلی
پیراهن از تن خود درآورده
|
|
|
|
|
سرفه ی ضعیف ظروف روی اجاق دلتنگ
صدای موسیقیِ بسیار خسته کننده
تنهایی ام به دیوار تکیه داده
|
|
|
|
|
کوه هزار بار غلط گفت
آسمان دست در گردن برادرش زمین انداخته می گرید
دریا دیری ست با آشفتگی نمی داند
|
|
|
|
|
باران انشاء اش را ادامه داد
من در خیابان غریب اشک می ریزم
حجمی از نور تاریکی را می خواند از دوشم
|
|
|
|
|
تفاوتی میان چند روباه
مرغ همسایه را همیشه غاز می کرد
می فرستاد خانه خدا و پیغمبر
|
|
|
|
|
وقتی تقوا
لای ابرها جستجو می کرد،
سواد
از پشت کوه رسید
|
|
|
|
|
با خواهران و برادرانم می گویم
|
|
|
|
|
اول بار با زمین همبستر شد
بعد دید زمین با خورشید!
ماه دلش گرفته بود...
|
|
|
|
|
راه می رفت دیوار
با سرگیجه های مدام
|
|
|
|
|
پرواز
همیشه زیبایی پرنده نیست
ملکه ای در زندان
نگاه تو
|
|
|
|
|
نان سیاهنور گرفت و سفره زخم هایش را در بهار نتوانست رفو کند
|
|
|
|
|
ماه لکه دارم
روشنی شبهایم
از آرامش با من حرف بزن...
|
|
|
|
|
آزرده ام
آزرده از یأسی که بر شاخ درخت سبز امیدم،
در راستای موجْ موجِ برگهایش
شبیه مرغ ماهی خوار
|
|
|
|
|
تکیه داده ست به من دیوار
نفس خاطره در بند هوا مانده
فکر بی حوصله ی سرد اجاق
آینه
می زند زنگ ق
|
|
|
|
|
چقدر در بغضم
شعر فروخورده از خون اشک می غلتد روی کاغذ
|
|
|
|
|
آنجا که دل نقش می زند ای آفتاب!
من زنده ام
تا کرانه ی آبی دریا
|
|
|
|
|
آموختنِ زبانی ساده
برای فهمِ
علاقه
|
|
|
|
|
حجم تنهایی در میان سایه های سرگردان
یک عدد قرص مرگ
در دست تاریکی
و یک لیوان آب که از ماه خالی است
|
|
|
|
|
از خستگی بیشترم
مشق های نانوشته و امتحان فردا
ترمیم زخم های زیر پوست زمستان...
|
|
|
|
|
اسطوره ای به نام تو دل مرا
بعد شکست بی سبب
وصله ی ذره ذره غم به غم
-چگونه بُرد؟-
|
|
|
|
|
حکایت میم بریده
ماه در ایوان زمستان سختی را داشت
|
|
|
|
|
بنا نبود
سکوت خدا را شکستند
که آفرید
|
|
|
|
|
با این همه شب عجیب
انتظار ایستاده در چشمانم
قد می کشد.
|
|
|
|
|
تقاص آب را
از دیده هایمان گرفته ایم
|
|
|
|
|
بر سر تیر چراغی می گفت
سایه افتاده مگر بر من؟
که به تاریکی هر جا نگهم افتاده ست
برده از من نفسم ر
|
|
|
|
|
تربت خاک داشت
نفس آب را دادند
و ماه را کاشتند
|
|
|
|
|
به این شاخه ها باد بوزد
بهار نارس
گل شادی نخواهد داد
و رخ به زردی
پوستین اگر از دوش مرد کهنسال
|
|
|
|
|
چادر شب را گلدوزی...
مادرم می گفت اقبال صبح بلند است.
در آن بوسه ی نخستین
|
|
|
|
|
بهار
دست در دست باران،
هم وزن شکوفه ها
صفا،
|
|
|
|
|
احساس شب چقدر سنگین است
فرق صبح را
شکافته ببینی در فلق
نان و نمک را
یتیم
سرِ سفره
زانوی ظهر
|
|
|
|
|
فرق شکسته درمان نکرد
دل شکسته درمان نکرد
حتی از اشک یتیمان توبه کرده ام
این بار شمشیری بیاور که ب
|
|
|
|
|
نه جای بوسه ماندنی است
نه جای زخم
چه روزهای زوج
چه روزهای فرد
ماه عابری که
با چراغ مهر می رود
|
|
|
|
|
بارور کرده باد
ابرهایم را
|
|
|
|
|
خسته
بر ردای خیسِ هزار خاطره
خوابیده ام
زیر تابوتِ مرا
باد گرفته.
باران،
بیدارم نکن!
ای
|
|
|
|
|
نیش خنده هایم را کشیده ام
زهر دارد هههه...
|
|
|
|
|
آفتاب نگاهت تا صورت شبم نفوذ کرده
خجالت زده در گوشه ی جمع تنهایان پرت می شوم
و از تکثر تنهایی
ب
|
|
|
|
|
چگونه از دلتنگی بنفشه بگویم
به آسمان که مادر باران ست
خواب عمو نوروز کوتاه شد امسال
و بهار کفش
|
|
|
|
|
من و تو خواب میبینیم
تو خوابِ سوزاندنِ مزارعِ سبز
من خوابِ شیونِ لالهزار
|
|
|
|
|
1
شیره ی جانم را کشیدی
می گویی هنوز هم خمارم
|
|
|
|
|
مراد
جوانی که حالا پیر شده است
|
|
|
|
|
1
ردّ پای دانشگاه تا خانه کشیده میشود
امان
امان از دختران هوش
|
|
|
|
|
آفتاب
میان دلهره هایمان راه افتاده
و ما شرمنده ایم
که در طلوع، ردّ غروب را گرفته ایم
غافل بود
|
|
|
|
|
خستگی بر گرده ی ماه می پیچد....
|
|
|
|
|
باران
نقش از دامن کدام بهار شست
که بهمن....
|
|
|
|
|
آمیزش تاریکی با نفس هایم
حامله شده است شُش هایم
چه جنین نامشروعی است بازدم
|
|
|
|
|
نامه ام را باید در تاریکی بنویسم
به دور از نور شمع ها
و پرواز پروانه ها
و به پندار سایه ها
بن
|
|
|
|
|
شب
اتراق کرده در صحرا
خوب است
که از نور ستارگان
راه را
پیدا کرده ام
|
|
|
|
|
صدا، تومی، شنی، دم
گلی، که وا، رف، ته بود
رو دست، تای، سر، د من
هوا، ی دی، گه ای، داشت...
|
|
|
|
|
خشکی لب دریا نشانه ی سخاوت نیست
می توان آواز را از گلوی بریده ی رود شنید...
|
|
|
|
|
اشک های غریبم راه افتاده اند
در کوچه های بی مهر پاییز
تا غروب را آشنا جلوه دهند
در تاریکی مسیر پی
|
|
|
|
|
صدای کلاغ
در تلاقی فکر با گرمای ظهر
بر سر دکل مخابراتی
سرسام انفجار مغز را
مانده بود
بر بسا
|
|
|
|
|
مادرم تنهاست
مادرم بیمار
می خورد غصه
«پسرم تنهاست
|
|
|
|
|
ای قرار روزهای برفی
دشت از سجاده پر شد...
|
|
|
|
|
می شود گلبانگ یک ترانه ی وحشی
از نقاره ذهن من بیرون...
|
|
|
|
|
چه شب سرد مگس خواری
وسط گرمی تابستان
نه کسی
دست رقیبان برتر
می رود روز و شب آهسته در این فکر و
|
|
|
|
|
باران به شیشه می زند:
«قرار من»!
آزادی نیست؟
|
|
|
|
|
ردای بارانی
گام هایی که نمی میرند
|
|
|
|
|
وقتی از آسمانم باران غم می بارید
به رغم غروب
خاکم....
|
|
|
|
|
آفتاب از سیمایت پایین می آمد
و من همچنان...
|
|
|
|
|
صدای چشمه سار و ترنم وصال گنجشک ها در دل
شکوفه های نشاط چون بهاران که در شاخسار
واژگانِ آبستن مهر
|
|
|
|
|
این علاقه ی مفرط من به تو ....
|
|
|
|
|
چنانکه بادهای آشوبگر رفتند
چنانکه ابرهای دمق رفتند
می ترسم آفتاب رهگذری باشد
|
|
|
|
|
بوس هایم شبیه بورس شده اند
|
|
|
|
|
رفته ای و نگاهت
روزهای رفته را زاغ می زند
انگار ظهر عاشورا ست
منطق آفتاب و رجزخوانی باد
در ذهن آ
|
|
|
|
|
هر شب از بوی بد حادثه ها بی خوابم
می فشانند دلم ای که تویی مهتابم
فاتح صبح به جز چهره ی شاداب تو
|
|
|
|
|
چرخ هایم را برده اند
باکم نیست
|
|
|
|
|
آهای
نشسته در سرم هوای باد
یکی خبر بیاورد که های و هوی چیست
شاید آن صدای بوم یأس
بر فراز
|
|
|
|
|
در صنعت دیجیتال
که همه چیز صفر و یک میشود
من آنالوگ ماندهام
پیوسته غریب با روزگار خویش
|
|
|
|
|
1
پدرم گچ کار است
با دستهایش
صورتم را سفید میکنم
|
|
|
|
|
1
خسته
آلوده
غمگین
ماه شب تارم
|
|
|
|
|
با هوچیگری، سکوت
زیرِ زبانِ زمانهای خلوت را
کشیده ...
|
|
|
|
|
وقتی که در مسیر واژهها دلت گسسته است
به هر لغت که رو کنی عجیب دلشکسته است
|
|
|
|
|
شوخ از تن بازنکرده میرسی
خسته میان کوچهای که غم
گلهای خاکی چادر پیرزنی را
زانو بغل گرفته
|
|
|
|
|
رو به رو مینگرم
با تو که از پشت دو صد پنجره میتابی
من به تو چشم میدوزم
تو به من عشق
|
|
|
|
|
چه خبر ای روزگار
از گلهای زیر چرخ
از اقاقیای درد سرد
مرداب هنوز میخواند
با گلگونههای
|
|
|
مجموع ۸۸ پست فعال در ۲ صفحه |