از جرم ثانیه ها
تا شلاق بر پیکر زمان
پشت تاریخ خونین
ساعت چون ریزعلی
پیراهن از تن خود درآورده
پا برهنه در جغرافیای گم شده ی انسانیت می دود
تا جولان عصیان.
سال بر سر و تن خود آتش می ریزد از غم
کاش دست خط مرا یک نفر قاضی بخواند
سواد، پشتِ درِ خانه ی خدا
بی آنکه برای آمدن یا در زدن اجازه یافته باشد،
کلید گم شده ی قارون را مطالبه می کند
از درشتی قافِ قانون برایم گفته اند
ما هم می دانیم پشته را سر به باد می دهند
ماه را می گویم که از پنجه ی بچه گربه زخمی ست
سواد را می گویم که زیر نور آفتاب هم روشن نمی شود
کبر را می گویم که در حضور خدا نیز جولان یافته
قاضی را
بی آنکه خطی بخواند تا در خانه ی پیغمبر رفته
در اما همچنان بزرگ بسته است
و من می دانم
رسول فرزندش را کجا گذاشت
کلید در جیب پیراهن ریز علی سر به آتش دویده
و من دوست دارم با لهجه ی بلند
خواب دقیقه ها را بر گرده ی بیداری نقاشی بکشم
و بگویم تا کنون هیچ شاعری به امضای من دست نیافته است
اکنون می ترسم
افیون، معجزه ی مرا جادوی کلمات بخواند
تا مرگ هابیل را
قابیل وار توجیه کند
من از سرنوشت آفتاب می گویم
وقتی مجنون قلم را دزدیده بود
قاضی در بادیه دنبال سرنا می دوید
خدا همان زمان بهانه اش گرفت روی رمل ها یک ماه تمام به چله ی آخرین موعود خود رفت
نبض زمان زیر انگشت فراموشی گیج می زد
خون، هوش آدمیت را در قهقهه ی شیطان فواره می ساخت
آدم هنوز روغنِ چوب حوا را به تن می مالید
خوش بود که از عشق تندیسی ساخته
تا پرستش اشتباه را تقدیس کند
فوج فوج دادنامه ی بی اعتبار می آمد
خدا جان از چله برخیز
یکبار حج نیمه تمام ماند
دست خط مرا بخوان
یک امضای بی بدیل زیر برگه هایم جامانده است
بداهه 17 خردماده 1402 ساعت 3 بامداد
بسیار زیبا بود 🌺🌺👏