🌹m.kh🌹
"ساحل"
ساحل،
جایی که نهنگهای تنهای شب
در تنهایی خویش به گِل می نشینند
چه بی نورند ، دکلهای برق،
فریادی است که در سکوتِ باد گره خورده،
گویی هر کابل،
رگی است که از زمین به آسمان میرسد.
روی کُندهی درخت سوخته،
اثر دستهایت را میبینم،
خاطرهای از یک قرار عاشقانه
که هنوز در خاکسترِ زمان میسوزد.
نیمکتی کهنه آنجا نشسته
تنها و خاموش،
در حالی که قژقژِ افکارت
دیوارهای سکوت را میخراشد.
زن ایستاد،
مکثی کرد،
روی نوک انگشتهایش خیز برداشت
گویی زمین زیر پایش
از نور ستارهها بافته شده بود.
دستانش را به سوی آسمان دراز کرد،
گویی میخواهد نورِ دورترین ستاره را
در مُشتش حبس کند،
و در این تلاش،
زمان را به تعلیق درآورد.
ذهنم،
دریایی از سوالهای بیجواب،
و نفسهایم،
عمیقتر از ژرفای اقیانوس.
و مُشتی عشق
بر ساحل پاشیدم،
تا موجها آن را با خود به عمق ببرند،
و در تاریکیِ دریا،
نورِ ستارهها را بازتاب دهند.
#سپید
#معصومه_خدابنده
1403/12/12
سلام و احترام به همه ی استادان و عزیزان
به مهر می خوانید.
اثر دستهایت را میبینم،
خاطرهای از یک قرار عاشقانه
که هنوز در خاکسترِ زمان میسوزد.
و مُشتی عشق
بر ساحل پاشیدم،
تا موجها آن را با خود به عمق ببرند.
درود نازنینبانوی مهربان
لطیف و دلانگیز سرودید