سلام و عرض ادب امیرحسین عزیز و سایر دوستان فرهیخته و ادیبم
تشکر می کنم از امیرحسین عزیز استاد علامیان اعتراض بیدار و آگاه
برداشت هایی که از شعرم شده بود علی رغم اینکه در خصوص نمادها و عناصر شعر توصیفات خوب و عالی بیان شده بود اما انگار برداشت ازدواج در خصوص شعرم بر شانه ام سنگینی می کرد. اینکه شاعر شعری بنویسد که مقصودش توسط مخاطب به خوبی ادراک شود نعمت بزرگی است. ممنونم از امیر حسین عزیز که اولاً این بار را از دوش خسته ام گرفت و با گرفتن دست شعرم امید و انگیزه ای شد که بله در این رنجی که می کشیم همه ی ما سهیم هستیم و همه ی ما بر این غم و مصیبت بزرگ گریه می کنم. به راستی آیا تفسیری از این بهتر برای گریستن که یک ایران همراه تو گریه می کند وجود داشت؟
پاسخی زیبا در پرسش بانوی فرهیخته و ادیب سرکار خانم جمیله عجم که از شاعر پرسیده بودند چه کسی گریست؟
اینکه در یک شعر سپید نمادها و عناصر و جزئیات موردنظر شاعر را به گونه ای توصیف کنیم که صد در صد منظور شاعر محقق شده باشد کاری است بس دشوار و بعید بلکه محال. اینجا به جرئت می توانم بگویم حتی دویست درصد منظور شاعر فراهم شده است. آیا اشاره به گنجشک و اعضای کوچک خانواده ی ما و اینکه مدرسه هم این روزها جای امنی نیست و گنجشک روزی شدن ما در بهاری که به ما وعده دادند که سفره هایمان را بزرگتر می کنند و حالا دلارپنجاه و یک تومانی را در این بهار و ماه مبارک رمضان می بینم و یادمان از وعده ی دیروز می آید که دلخوش به این مقدار نباشید ... در کنار مادیات، معنویات شما را نیز زیادتر میکنم! این که هر روز جوانان ما به نوعی می افتند، آنهایی هم که بالا می روند باز پاهایشان می افتد و درخت که نماد باروری است وقتی که می افتد یک باور فرو می ریزد. این باور ایران است که فرو می ریزد
استاد علامیان خیلی زیبا گفت همه جا زیبا گفت وقتی سرما سراغ ریشه می رود اشاره می کند درختی تنومند افتاده است و اشاره می کنند که آری یک آرمان بزرگ به خاک افتاده است! آیا زیباتر از این می توان حرف دل شاعر را عنوان کرد؟
اشاره به کانکریت می شود وقتی نقطه چین، جای کسی که خالی مانده است و اشاره به افتادن و رنگ زرد برگ در برگ ریزان پاییز!
((براستی چه بر سر آرمانها و ارزشهای ما آمده است؟!!!))
و چه زیبا گفتند که جغد با آوازی شوم هم خبر از فاجعه ای بزرگ می دهد و هم نماد خرد و آگاهی است که بانو قشقایی نیز به آن اشاره داشتند
استاد جان امیر حسین عزیز، هر چه از این نقد زیبایتان بگویم کم گفته ام. اگر نبود ممیزی ها و خودسانسوری ها مرز این عناصر را می شکستیم اما شاید اینگونه هم زیباست در ساحت شعر
و ما می دانیم که سخن هایمان راه های مخفی باد و یاد را در ردپای نقطه ها بلد هستند و دل هایمان بهم راه دارد.
پس من نیز سخن کوتاه می کنم و تشکر می کنم که این گریه ی تنهایی را به جمع حضور پر مهرتان تسلا دادین.
متشکریم باشد که این همه مهر و محبت و مرام نیکویتان را جبران کنیم.
تابنده باشید به مهر ، قلمتان سبز، نگاهتان پر فروغ و دلتان بهاری
وقتی فضای سیاسی و اجتماعی جامعه تغییر کند و شرایط به سمت دو قطبی شدن برود طبیعیست که شاعران به سمت شعر نمادین یا «سمبولیک» میروند. نگرش و دیدگاه شاعران به جهان هستی - جامعه - محیط پیرامون و آفرینش ابهام هنری و عمق بخشیدن به شعر نیز از عوامل دیگریاند که میتوان به آنها اشاره کرد. در واقع هدف از کاربرد نماد در شعر شاعران معاصر: خلق بافتی پیچیده و شعری عمیق - چندلایه، تأثیرگذاری بیشتر و شرکت دادن مخاطب در آفرینش معنای شعر است. یعنی باعث میشود حرکت شعر از حالت تکمعنایی به سوی «چندمعنایی» برود و خواننده به درک و تأمل ژرفتری در معنا - مفهوم شعر دعوت شود.
بهار نماد جوانه زدن، سبز و زنده شدن، و بالندگی است و زمستان نماد سردی و انجماد و... غیره. گرچه معانی نمادین قطعی نیستند و ممکن است از شعری به شعر دیگر جا عوض کنند اما در مجموع پیوندهای متنوعی که میانشان برقرار میشود، بر غنای محتوای شعر میافزاید. نماد بهجز چشم انداز معنایی که میتواند از این راه زیباشناختی شعر را بگستراند، در برابر «سانسور» نیز به یاری شاعران میآید. در اصل برای برداشت یا تفسیر تازه از شعر بهکار گرفته میشود و محتوا را «بروز رسانی» میکند.
شاید اگر بجای شاعر بودم اینچنین مینوشتم:
عقد زمستان با بهار... اما چون به ترتیب سبز و سپید و سرخ است از او میپذیرم. (آفرین هوشمندانه عمل کردی. البته بارها عرض کردم که برداشت مستقل مخاطب موضوع بسیار مهمی است و حتما نباید برداشت ایکس با برداشت ایگرگ یا برداشت ما با منظور شاعر دقیقا یکسان باشد.)
بهاری که قرار بود سفرههامان را بزرگ و بزرگتر کند!
قرار بود در کنار مادیات، معنویات و انسانیت ما نیز زیادتر شود!
اما اکنون معنویات ما دربدر کوچههای مادیات و تجملگرایی شده و سفرههامان مثل گنجشک قصهی مهدی روز به روز کوچک و کوچکتر میشوند. در واقع گنجشکروزی شدیم و بجای جشن پایکوبی، اشک میریزیم و هر روز شاهد صفکوبی و مخکوبی هستیم.
براستی چه بر سر آرمانها و ارزشهای ما آمده است؟!!!
چهار فصل و شعر دیداری:
کانکریت و نقطهچین شعر را نباید نادیده گرفت زیرا شاعر برای قشنگی، آن سطر (برگی زرد - برگریزان پاییز) را اینگونه ننوشته و حتما منظوری دارد. بشخصه ربط آنرا در پایان یافتم، از زبان خود شاعر که میگوید:
«و من باز به برادران و خواهرانم می گویم
پشتِ پنجره درختی افتاد»
خیلی جالبه اگر خوب دقت کنید متوجه میشوید که شبیه یک درخت افتاده است. پس لابد پشت پنجره اتفاقی بزرگ افتاده که شاعر آنرا به درخت تشبیه کرده است. به قول فریدون مشیری: صحبت از پژمردن یک برگ نیست بلکه درختی تنومند افتاده است، درختی به وسعت سرزمین مادری. از این بیشتر باز نمیکنم و فقط به اشارتی اکتفا میکنم: آری یک آرمان بزرگ به خاک افتاده است.
بهنظرم از دیروز تا امروز و اکنون همچنان روایت این شعر دردمندانه ادامه دارد! پس باتوجه به این توضیحات، نقطهچین یا جای خالی را پر خواهم کرد.
انجماد - یخبندان در سطح نماند و سراغ ریشهها نیز رفت؛ میدانید که “ریشه“ مهمترین بخش خاک و ارزشمندترین بخش زندگیست و اگر نباشد نه حیات معنی میدهد و نه حیاط.
شمع، بلبل، گنجشک و... تمام این المانها در علم نماد شناسی و زیبایی شناسی تعریف دارند اما برای طولانی نشدن بحث مجبورم که خلاصه بنویسم. بنابراین قصد ندارم تمام نشانهها را رمزگشایی کنم چرا که بهترست با رعایت ممیزی و خودسانسوری سریعا به نتیجهگیری برسم.
شاعر میگوید گنجشکی لای شکوفهها پنهان شده بود:
(سپس مکث تصویر و فریز شدن فضای شعر...
از کوچکترین عضو یک خانواده یا گنجشکان یک جامعه بگیر تا بزرگترها مثلا بازنشستگان که همگی درگیر مشکلات هستند. راستی این روزها مدرسه هم جای امنی نیست!)
تا پرید... که در سه - چهار سطر پایینتر میخوانیم:
بر پشتِ شاخه ها
دور کمرِ ساقه ها
یعنی باد لعنتی وزید و گنجشک بیچاره را پراند و نمایانش کرد! و اما جغد...
جغد برای شب، مانند عقاب برای روز است. سکوت شب و چشمان خوفناک جغد - با آوازی شوم که خبر از فاجعهای بزرگ میدهد. جغدها هم اندیشمندند و هم شکارچی! و این یعنی بیهدف اقدام نمیکنند بلکه طبق استراتژی و برنامهریزی خود وارد عمل میشوند.
اگرچه خیلی از فرهنگها بر این باورند که جغدها جادوگر و پیام آور مرگاند اما جغد سفید سمبل خرد و استقامت است که حال بماند زیرا باید به فضای شعر نگاه کرد تا بتوان منظور شاعر را فهمید و درک کرد. در اینجا معنا و منظور ”فرصتطلبی“ است. ناگفته نماند: نام شعر (پشت پنجره) ابهام جالبی دارد و بتنهایی نیمی از بار اثر را بهدوش میکشد.
با اینحال امید به فردایی بهتر را نمیتوان در جانمایهی اشعار مهدی محمدی و اندیشگی او نادیده گرفت. اصلا مگر میشود انسانهای دغدغهمند وجود داشته باشند اما ظلم تا ابد باقی بماند؟ مگر میشود در مقابل بیعدالتی سکوت کرد! مگر ما کامپیوتر یا آدم آهنی هستیم؟! مگر این که شاعران و نویسندگان و الیت جامعه (نخبهها و روشنفکران) دور از جان دوستان مرده باشند.
با آرزوی موفقیت برای مهدی جان محمدی و سایر دوستان ناب