مشق می نویسم
تا نیمه های شب، شبِ کودکی
چهره ی روز سیاه ست.
خدایا خسته ام مگر ابر از دوش کدام استاد افتاد؟!
کوله پر از اشک
ناظم دوباره ی دبیرستان با یک خط کش بزرگ صفر را نشان می دهد
احساس می کنم پشت سر کلاس اول الف نشسته ام
ای شما که یادتان نیست
من خوشتر از این بهار زیسته ام
اما حاضر نیستم به قبل از جهنم برگردم
می ترسم آتشِ دوباره ی خط کش را که خط نشان بزرگی بود برای ترسیم آینده
راستی ما همه یادمان رفت چقدر تحصیلات در زیبایی حوری و بال باز فرشته تاثیرگذار بود
اصلاً من از مهندسی بهشت می ترسم
ای کاش یک نفر مادر دوباره مرا بیدار کند از خواب تخت
خیالی که از من خوراک را گرفته بود
راستی شبیه هیچ کدام از ما نبود
نه گودزیلا بود
نه هیولا
فقط موهای بلندی داشت و چشمان زیبایی که مثل صبح می درخشیدند
یک نفر اینجا با صدای مدام بلند در گوش من می خواند
آری موافقم
زنگ شادی دوباره با دست های کوچک یک دختر به صدا در می آید
اما اگر دوباره مرا به کلاس بکشانند چطور؟
آیا تخته ی سیاه می تواند آرزوهای مرا سفیدبخت کند؟
خدایا من از حجم معلم ریاضی می ترسم
دست هایم در جنگ همیشگی تخته پاک کن از تنم دور می شود
دووووووووووووووور
آقا اجازه! یادم بود این تساوی حاصل یک جمع ساده میان سایش خنده ی مهمانی دیشب با گریه ی امروز
خیلی زود رقم خورد
آقا اجازه این حاصل ضرب توپ پسر همسایه با دیوار هزار بار
کاش یک نفر به یاد می آورد توان مرا در ضریب نگاهت آقا معلم
خیلی کوچکم از پشت میز اما خیلی خوشحالم دور از قامت فریاد
می شود تعطیلات آخر هفته بهانه ای شود برای دور شدن از تبسم زورکی این روزهای آقای معلم در جشن پایکوبی بهار
راستی بهار را چه زود بر حجله کشاندند
بداهه 13 تیرماه 1402
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی