عشق خطای دل بود و
سنگش را به سینه می زدند.
باد می آمد
فاصله تا صدای آن طرف کوچه باریک تر به نظر می رسید
اما گاهی در ردّ پای انسان ها محو می شد
ماه مانده در بالای سر
چیزهای بیشتری می دید
شبیه مردی که موهایش بلند بود
و زنی که سر گذاشته بر بلندی شانه ی آرزوهایش گریه می کند
صاحب خانه خیلی زود با سلامتی خداحافظی کرده و
اجاره تا نیمه ی ماه خرج دارو و درمان می شد
ما خدا را بخشیده ایم به خاطر بدبختی
اما خدا ما را نمی بخشد
نیمه شب خواب های مرا گاری دارِ زباله، بیدار می کند
تا پاسی از شب بچه گربه ها گرسنه اند
تا نیمه های صبح دیگر از گرسنگی خوابشان برده است
ما را ببخشید در زباله هایمان استخوان و لاشه ی مرغ پیدا نمی شود
ماه خسته و نیمه جان و شاید هم اندکی اندوهناک و شرمنده پشت ابر پنهان می شود
پشت ابرهای سفید سرک می کشد
غم می دانست با غم چه بگوید
برای همین بود که رابطه صاحب خانه با مستاجران جوان همیشه خوب بوده است
اگر بیماری صاحب خانه می گذاشت
اگر خرج داروها از سقف آسمان ها پایین می افتاد
می دانم این ماه نه، ماه دیگر باید دنبال مستاجر تازه ای می گشت
تا قرص ماه را بتواند با یک لیوان آب بخورد و خوابش ببرد
هوا گرم است حتی شب هایش
علی رغم آنکه آسمان صاف است
انگار ماه پشت ابرها پنهان می شود
چقدر نگاه کردن به ماه دشوار است امشب
مثل شب های دیگر
مثل شب های بعد
خوب ست لااقل شب های بعد هلال ماه کوتاهتر می شود
و من درست مثل هر شب می پرسم
خدایا ابر کی نازل می شود؟
جمعه 9 تیرماه 1402 ، بداهه