زیر شاخ و برگ های کاج
در سرخی غروب باد ملایم می رفت
افراشته تر دیوارها بودند که دیدارها را ناپدیدار می کردند
دیوارهای عصبی
حبس های ابدی
یکبار قبل از جان دادنم جان دادم
یکبار قبل از مرگم، مرگ را زندگی کردم
ستاره ها غایب بودند
شب بود در چهاردیواری
روز بود زیر توری
سایه ها بر خودشان سایه می انداختند
تا تشنج سقف
تا سکته ی سکوت
دو نفر را را به قَرَنطینه می بردند
تبعید به جای دیگری از درد
یک نفر نام مرا جار زد
یک نفر روح مرا کشان کشان به مسلخ تاریخ می بُرد
تردیدگاه بعضی ها بوی متعفنِ رفتن می داد
اما خودشان نمی دانستند به سیاهی می روند
از ترس زنجیر پاره کرده بودند
پس بر هر سیاهی چنگ می زدند
تا زمینگیر شدن زمان، زمانی نخواهد بود
بزرگی و عزت از دست رفته ی خود را احیا خواهم کرد
دوباره زندگی را زندگی خواهم کرد
مرا شدیدتر شکنجه کن
بی رحمانه تر مرا شلاق بزن
می خواهم معصوم تر جان بدهم
می خواهم بیدارتر فریاد بزنم
می خواهم آگاه تر خواسته هایم را با زنجیر و دار مطرح کنم
گلویم اگر گلوگاه عصیان باشد
که با قلبِ عاشق
صدای تیرِ نفرت را نخواهد تقلید کرده باشد
چه باک
هر خون که می ریزد سرخی گل لاله ست
مرا به ساعتی دیگری از رنج محول نکن
پیوسته و دمادم تیزی و تیغ و دشنه را برای پوست تنم حلاجی کن
بی عارتر از آنم که درد حلاج را ندیده باشم
دوست دارتر خواهم بود سرخی خونم نمایان باشد
آلوده تر مرا به بار و کنایه ی زباله ها متهم کن
خواسته ی تو این نباشد که به نجاست دستشویی ها مطهر گردم
خود خواسته ی این نجاست خواهم بود
هر گونه پلیدی را با من دربیامیز
چیزی شبیه شیشه، دوا، تریاک، جنون، قتل، فحاشی، زنا، قذف، جعل، سرقت، خیانت و روابط نامشروع را به پا یا گردنم ببند
جنون را اما به دست هایم ببند
به تخت، محکم
ردّ طناب که نمایان باشد
اشک هایم نایاب ترین گوهری خواهند بود که شبنمِ نشسته بر شقایق را صبحگاه به رشک و حسادت تحریک خواهند کرد
تا بدگوییِ مرا نسیم با دشت و کوه
تا درک خسته و آزرده ی اشیاء و حیوان
معتبرتر از فتوا برای من فالی نخواهد بود
مهربانتر از زندان و دلسوزتر از شلاق و عزیزتر از چوبه ی دار، به حادثه ی هر سحر تکرارم کن
به شعر ناب خوش برگشتید
اجتماعی بسیار زیبا و موثری را هدیه آوردید
موفق باشید