تکیه داده ست به من دیوار
نفس خاطره در بند هوا مانده
فکر بی حوصله ی سردِ اجاق
آینه
می زند زنگ قرار
نیست هیچ کس!
حجمِ تنهایی را
قرقره کرده سیفون
فاصله رنگِ غریبی است که در باورِ میز
دور یک حاشیه می چرخد
عطشِ لیوان را گرفته ست غبار
حولِ بی تابیِ بشقاب
لرزه افتاده به جانِ قاشق ها
شیشه ها مات و کدر
نخل ها نادم و آشفته و در حرمان
در غروبی که جدا مانده ام از ریشه ی خود
می کشد تیر سرم
«آه» دلتنگ غریبی است
که در کنجِ نگاه
به تب آورده مرا
چه کنم
خسته با روی سیاهم
خانه با عشوه و خنده
بدهد کاش سلامم