با سلام مجدد خدمت دوستت نازنینم استاد مهدی جان
مصمئن با ش من اهل فریب وتعارف نیستم
و بافت و ساختار ، شروع و پایانش را دوست دارم البته نکته نظراتی دارم که بمنزله نقد اثر با کیغیت شما تلقی نمی شود وصد در صد عقیده وسلیق شخصی است
مثلا در سطر اول آشفتگی دستور زبان احساس می کنم
( دل نقش چی چیزی را می زند که برای آفتاب باید مهم باشد شما مخاطبش قرار دادید ؟ نقش عشق می زند؟ نقش پ
رواز می زند؟ نقش آسمان می زند؟ (با توجه به محبوب معنوی که مورد ستایش شماست)
2 محل اسقرار شما هنگام این نیایش کجا ست مگر ؟ که فقط تا لب ساحل می توانید زنده بمانید ( که نیز آیا خطاب ّه آفتاب است یا خیر ؟ اگر مخاطب ومنظور آفتاب است ؟ پیدا نمی کنم چرایش ؟ اگر با محبوب خویشتن است خیلی بی مقدمه ویهویی مطرح می شود وهمین باعث می شود من نوعی خواننده شعرتان نتوانیم به هم ذات پنداری برسیم.
3- از تو سخن می گویم یعنی چیز های از تو می دانم که راجع با ن حرف می زنم آنهم در هوای بارانی ، چرا . . .؟؟؟ چه رازی را می خواهید در هوای بارانی آشکار سازید ؟ پس با اجازه شما بنده پیشنهاد می کنم محبوتان را مورد خطاب قرار دهید یعنی اینکه در این هوای بار انی می خواهم با تو از رحمت تو بگویم. وبطلبم رحمتت را برای خویشتن
متوجه شدید عرضم را استاد جان ؟
*با تو سخن می گویم*
*در هوای باران*
به نظرم در سطر بعدی نیز ( با ) را جایگزین (از) با یدکرد بدین منظور که
-تنها من نیستم که طالب شمایم بلکه مردمانی سبز ( حال منظور تان سبزوار است یا آدمهای زنده دل) وسرزمینی دیرین که برکت دارد
و کارشان کشاورزیست
4- ومرا به شوق می آورد
تا بارها بنگرم به پندار و گمان (ویا طرح ونقاشی نیمه کاره) در نگاهم
5 وباز ...
(دوباره با را بجای از قرار می گیرد) 6 با توسخن می گویم
مهدی جان با اجازه ات من اینجوری پایان می بندم شعر زیبا وقابل تعاملت را
5- باز . . .
6 با تو سخن می گویم
7- باز . . .
8- از تو سخنها خواهم گفت
ببخشید که سرت را درد اوردم محض یاد آوری دوباره عض می کنم عاینها که نوشتم فقط دیدگاه شخصی و سلیقه حقیراست و شما استاد عزیز منی
دلتنگ اشعار موزونتان هستم🙏