جمعه ۲ آذر
تاب و تب عشق شعری از راشد نصرت سراوان
از دفتر عشق نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۵ مهر ۱۴۰۱ ۲۳:۵۳ شماره ثبت ۱۱۴۰۳۸
بازدید : ۱۴۹ | نظرات : ۶
|
دفاتر شعر راشد نصرت سراوان
آخرین اشعار ناب راشد نصرت سراوان
|
تاب و تب عشق مرا ،همسفری ساخت
ندانم که چرا، بنمود مرا بارانش
دید مرا عاشق تر ،شتافت پر باران تر
سراسیمه بیامد و چهره ی من آشفته
سردرگم دنیا و در آینده ی خود افسرده
نیست کسی که بگوید همدردیم
من و تو هستیم و با هم همدردیم
پریشانم و در دل عاشقی آموختم
حال که آموخته ام، بگذار که بگویم
ساده بودم و هستم، احساس چه پنهان
لبریزتر از هر که بگویم، از عشقم
به دلم ،شکوه دو جهانم شده ؛عشق
چاره بیارید، چاره بخوانید؛ مرا
که در عشق دچارم و چاره ندارم
خداوند ،اندوه نیارد؛ به دلتان
فرخنده بمانید و خندان، به از من
دعا گوی که شمایید و خدا هست به دلها
بگویید برایم، رسم عشق خدایا
پناهنده ی هستی و پناهنده ی نیستی
لیک بسی، امید بدارم؛ خدا هست زمین را
خنده زند، چشمک اوی ؛نوازش دلم را
آرام شو ای دل ،که بی تاب نمانی
آمد خدایت، که به دلت ؛شوق دهد
سر زنده شوی و پیوسته شوی
حسرت، هیچ مخور؛ که خدا گفت
با دل تو ،راه بیایم ؛همقدمت راه بیایم
از چه نگرانی، که دلت ؛چنین خوار شده
بر این خلق، نناز ؛که دوستت ندارند
همراه شو و همراه شو، که بیابی تو مرا
عاشقت میشوم و، دل شده از من؛ نگرانت
خیالت جمع از من، که دلت؛ نشکند از عشق
هر چه بگویی، شنیدن ؛شود از عشق
جبران شده با من ،زخمهای دل تو
بنده بگویم چگونه، تو خواهی
خواهی! آرام کنم، دل تو؛ آرام و آرام
آرامشی، رسد تو ،دل تو؛ پر از عشق
دستان خودت را ،به دستم ؛نگه دار
از انبوه محبت، تو بینی؛ هر آنکس تو جویی
نیست خدایا !چه کنم! تا تو رسی فریادم
ترسم ،شود عشق؛ به خسران دو نگاهم
آتش بزنم دل و، دل را ؛من بسوزم
از عطش عشق، بسوزم و؛ من نیز بسوزم
مرگ، گر خلعت من هست؛ عشقم نسوزان
بگذار ،به دنبال هر آنکس بخواهد؛ بباشد
گر به دنیا، قسمت من نیست؛ چه گویم
دلش را، تو دادی، دلی که بگوید؛ دلی را
اما، رنجیست که نهادی؛ تو خدایا
باز چه گویم، که خدایی و نیست جز تو ؛خدایی
راضی به توام، رضایت دل من ؛تو عشقی
عشقت چو هستم ببینم خیره نگاهت...
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام.متشکرم.الهی موفق، پیروز ،پاینده و سربلند باشید... | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.