شنبه ۴ اسفند
اشعار دفتر شعرِ ای کاش کلاغه برسه به خونش .. !!! شاعر مسعود بافقی زاده ( شاعر )
|
|
غزل : غروب یلدا
به مو رسیده جوانیم ، ای تماشایی
خمارِ پیک ِ نخوردم به ا
|
|
|
|
|
لب بـر لب ِ نازدارِ هـر غنـچه گرفت
بر شاخه پرید و شهد آلوچه گرفت
سرمـست بهار بود و در عالـَم خـ
|
|
|
|
|
رباعی یلدا ۱
یـلدا شده .. کـاش آرزویَـت نکنم
در معـنی ِ فال جستجویـَت نکنم
یـادم تو نـداده ای
|
|
|
|
|
غزل : یلدا
ميان ِ زخم هايم استخوانِ دوست پيدا شد
مسیحم بر صلی
|
|
|
|
|
غزل : مانده بودی
مـانـده بـودی مـی سـرودم شـعر هـای بهتری
«قدر ِ زر زرگـر شناسند ، قدر ِ گوهر
|
|
|
|
|
غزل : کاشان
من را به بازی دادی و با خان به فین رفتی
کاشان ندارد طاقت ِ اینگونه خندیدن
|
|
|
|
|
غزل : سلفی عاشقانه
در هر نفس کشیدنم امیدواری است
سلفی عاشقانه بگیریم ما دو تا
شاعر
|
|
|
|
|
طاووس هستی یا که داری با هنر پیوند
حوا که باشی می رود هر آدمی در بند
شاعر : مسعود بافقی زاده
|
|
|
|
|
غزل : عود
جان ِ ماهی گر چه غم بستانده بود..
آب ِ رفته باز می آید به رود
|
|
|
|
|
غزل : معمّا
《 باز دلتنگت شدم 》 سرمشقِ املایِ تو بود
این چنین دلبردن از من در الفبایِ ت
|
|
|
|
|
بعد از تو من هرگز به عاشق ها نخندیدم
بعد از تو من هر شب،لب ِ سیگار می بوسم
شاعر :
|
|
|
|
|
غزل : هَل مَن ناصِر
چکانده قطره یِ ناب از دوات ِ اعلا تر
خدای خالقِ ارباب ِ بی سر از محشر
به
|
|
|
|
|
غزل : وسعتِ یک «ما»
یک مرثیه به آخرِ دنیا نمانده است
مرزی میانِ فرض و تماشا نمانده است
تا
|
|
|
|
|
غزل : عبدالرضا
نقاره میزنند.. که حاجت روا شدم
امضا شد و کبوترِ صحن و سرا شدم
شاعر : مسعو
|
|
|
|
|
شاعرم .. دنیا زبانم داده وزنِ بیت ها را
تا بلرزانم هزاران حُجره در بازارِ فطرت
|
|
|
|
|
عاشقان آمدن عشق عجب وقت خوشی است
نیست محزون تر از این شعر که میگویم من
|
|
|
|
|
غزل : پرواز
داروغه ها در هفت شهرِ عاشقان خوابند
تر کن لبت را تا در آغوشم شبی را سِیر...
|
|
|
|
|
غزل : گِره
از عشق سخن گفتن و از عشق شنیدن
در رابطه ها هم همه دلواپس سودیم
|
|
|
|
|
غزل : درخت 🌲
ریشه هایم را به ریش ِ مست کیهان بسته اند
مسند ِ پیمانه ام را زیر باران بسته اند
|
|
|
|
|
غزل : روسری
آنقدر زیبا نشسته توی چشم ِ کائنات
طرح دانسی روی گلدان .. روسری سرکرده است
حق به آ
|
|
|
|
|
قند لب های تو را قناد می فهمد و من
انتظارت را فقط اعداد می فهمد و من
|
|
|
|
|
رباعی های ناب یلدایی
یلدای باستانی مبارک
|
|
|
|
|
قدر ِِ عشقم را ندانستی ... کنارم نیستی
سال ها ماندم پریشانت .. نگارم نیستی
|
|
|
|
|
غزل : آشیانه روباه
توفیق عاشقانه یِ مرداب های مست
این شد که آشیانه یِ روباه میشوند
|
|
|
|
|
اگر چه می بوسد شعله های ِ آتش را
ولی ندیده کسی دلبر ِ سیاوش را
فراق ِ عشق ندارد کسی که در گیتی
|
|
|
|
|
غزل :مرغ اخمالویِ ِ مینا
تازگی ها فکر این «ما» نیستی ... طوری شده ؟
مرغ ِ اخمالویِ مینا نیستی ..
|
|
|
|
|
سنگ ِ زیرین ِ آسیاب شدم
تا تو را دیدمت ..خراب شدم
شاعر : مسعود بافقی زاده
|
|
|
|
|
غزل : عشق ِ قدیمی
نگو دلم به دوراهی ِ سرنوشت.. شکست
که اینچنین نتوانی کشی از عشقت..دست
|
|
|
|
|
باید پدر باشی ..بفهمی در بابا را ..
شمشیر زخمی نیست مولا را بگریاند
|
|
|
|
|
کجا روم که نگیرم بهانه ات دلبر
کجا که نیست تِم ِ دلبرانه ات دلبر
کدام واژه برای نرفتَنت کافی
|
|
|
|
|
غزل :ساعت ِ دیدار
بخواب ..خرس زمستان ساعت ِ دیدار
که زهر ِ ثانیه ها را چشیده ام از یار
بخواب
|
|
|
|
|
عاشق شدی و تا بن دندان مسلحی ...
|
|
|
|
|
غزل : قانون جاذبه
مارا چه باک..مزه ی این زهر آشناست
تنها ترین غریبه در این شهر، آشناست
|
|
|
|
|
رباعیات دانشجویی
امروز که شرط قهوه را باخته ای
در ذهن ، هزار نقشه پرداخته ای
من عاشق سازه ها
|
|
|
|
|
آخر هدف گوشه ی چشمم را خواند
برگشت سر کلاس و دستم را خواند
یک لحظه فقط محو شدم در رویا
او نقشه
|
|
|
|
|
رباعی ۱
از آب و هوای من خبر داری تو
بعد از همه درس ها می باری تو.؟
امروز که کنفرانس هیدرو داری
|
|
|
|
|
شاید شبی بمیرد.. ماهی که انگ دریاست
وقتی بفهمد آخر، ساحل پلنگ دریاست
یک عمر پرورانده در دل ولی ه
|
|
|
|
|
از غم عشق تو آخر دل من شاعر شد
آندرالین من از رفتن تو ظاهر شد
آنقدر مست شدم تا که گرفتند از من
|
|
|
|
|
شعر : حج عشق
رفتم کهحج عشق کنم... باخبر شدی
لات و عزی ترین بت در باختر شدی
|
|
|
|
|
تو را به جان همین شعر پیر ،برگرد و...
و رحم کن به دل این اسیر ،برگرد و ...
کنار ساحل ها رنگ عشق زی
|
|
|
|
|
قدر عاشق را ندانی ..عشق پرپر می شود
زندگی با عشق یک دنیای دیگر می شود
چون که از اول جدایی م
|
|
|
|
|
از شعر های عاشقی ات دست میکشم
از آن نگاه نقره ای ات دست میکشم
وقتی که کوسه های درون تو وحشی
|
|
|
|
|
یلدا شب فال است و چای عشق لبریز
معجون لبخند انارست و دل انگیز
وقت بیان قصه گویی های شیرین
|
|
|
|
|
آغاز امامت حضرت صاحب الزمان (عج)
|
|
|
|
|
دلفین هنگام ی و من رود پریشانم
درپیچ و تاب ناز تو مانند حیرانم
تیلاپیاها را تو شاعر کرده ای چینی
|
|
|
|
|
کوپه یعنی آخرین حرف حساب
توی چشمان تودر زیر نقاب
شهر ها باهم سفرکردن خوش است
در قطار خاطرات
|
|
|
|
|
تفنگ بادی غم را نشانه می آیی
کنار شط غرورت ترانه می آیی
سرود ملی هر عشق را نمی فهمی
به وقت بازی م
|
|
|
|
|
خدای شهر غریبان عجب خدایی شد
تو رفتی و همه عالم غم جدایی شد
غریب می چرخم در حصار دلزدگی
تو از
|
|
|
|
|
لیلای قدیم شاعرانی .. بانو !
ری رای معاصر جهانی..بانو!
در ترمه ی چشمان تو بی خواب شدم
یلدای قشنگ
|
|
|
|
|
نسترن عطر غریبی به زمستان زده است
شاپرک بوسه به لبخند درختان زده است
باز هم فرصت روییدن زیبایی
|
|
|
|
|
رازی به گوش حضرت آدم رسیده است
حوای عشق دامن عفت دریده است
فرهنگ اورشلیم به تن واکس می زند
انگا
|
|
|
|
|
پوشیده ای لباس عروسی که نیستی ...
مانند استحاله ی لوسی که نیستی ...
از بچگی تظاهر لیلا گرف
|
|
|
|
|
شب است و طعم تمشک وهوای گرگانی
و حس و حال غریب کتاب خاقانی
|
|
|
|
|
عشق.. مهمان یکی بود و نبودم شده بود
کارگردان یکی بود و نبودم شده بود
گاه یک صنعت مونتاژ به دل می
|
|
|
|
|
با ناز و افاده داشت زاری می کرد
با اشک دلش نهال کاری می کرد
انگار درخت آرزو می کارد
با بوسه
|
|
|
|
|
چرب بودن به دست آدم ها
بشکنی تا شکست آدم ها
لابه لای سکوت سگ بازان
خم شدن در گسست آدم ها
|
|
|
|
|
که داشت دستی با قاصدک تکان می داد
نسیم می رفت وانتظار جان می داد ..
|
|
|
|
|
داروغه ها در شهر می گردند پایان را
تا بوی باروت تشنج گاه انسان را
|
|
|
|
|
بكش به تنهايي ، شام عشق سوپكي ات را
به عابران برسان ، خاطرات كوچكي ات را
|
|
|
|
|
در آسمان دیدم ... بی حبیب می میرم
فرشته ای گفتم : عن قریب می میرم
ترک ترک شده چوب درخ
|
|
|
|
|
فرض اینکه نوار مغزت را توی ظرف پیاز بگذاری ...
یا رمانتیک های بیجا را روی پرهای غاز بگذاری ..
|
|
|
|
|
شب حاجت و رهاییست ... خدایا چه کنم ؟
راه آتشکده برفیست ...
|
|
|
|
|
شاعر براي كهكشان ها لعبتي دارد
|
|
|
|
|
خدانگهدار ... این آخرین پیامت بود
هزار حرف نگفته که در سلامت بود
|
|
|