سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ چهارده چکامهی چکاوک شاعر خدیجه وفایی راد ( غریبه)
|
|
شبیه معجزهای گل عذار که میآیی. بهار میشکفد با بهار که میآیی
|
|
|
|
|
از عمق جانم میرسد آهنگی از جنس شعف
از شوق این وارستگی دل میزند بر هر طرف
|
|
|
|
|
شاعر شدم تا از قلم شهدت بریزد ساقی دفتر از شرابت جام گیرد...
|
|
|
|
|
سفر دراز کردهای دلم تو را ندیده است خواب خوش بودن تو از سر من پریده است
|
|
|
|
|
کاش میشد می بنوشیم از سبو..تا تمام جام ها ساغر کنیم..کاش میشد لحظه هامون سبز بود، تا که عاشق بودن
|
|
|
|
|
مرض از ما دوا از تو رخ از ما و نگاه از تو گلو از ما صدا از تو بخوان و عقده را بگشا
|
|
|
|
|
به چشمانم نگا کردی و رفتی،دلم را مبتلا کردی و رفتی،خرامان آمدی با عشوه و ناز ، ندانستی چه ها کردی و
|
|
|
|
|
عشق با مهر تو آبستن شود. از تو و خیل تو این گلشن شود
|
|
|
|
|
نسیم دوستی با تو گره از غنچه ام وا کرد و رسوا شد تمام من پی محرم نمیگردد
|
|
|
|
|
رنگین کمانِ شهر در خواب است. باران نمیبارد و گرداب است
|
|
|
|
|
در امتداد کوچهی دلبستگی ها سروان سبز از کی پرستویی ندارند... در محکمه انسانیت را سر بریدند بی شک که
|
|
|
|
|
من زندگی را در خودم انکار کردم...آندم که دیگِ غصهات را بار کردم
|
|
|
|
|
در سینه مُهرِ مِهر تو حک شد. هنگامِ رستاخیزِدل از گل.بر گوشِ دل کن جانِ من آخر.آن حلقههای درّ خاتم
|
|
|
|
|
از نگاهت رازهای دل هویدا میشود.. آنچه دل گم کرده در نادیده پیدا میشود
|
|
|
|
|
کاش هنگامهی وصل ِِِ رخ من در رخ تو. بوسهی لعلِ لبم از لبت آسان باشد
|
|
|
|
|
آندم که هویدا کرد بحث سفر جان را، انگار که بگشودند این نطفهی انسان را،یک زلزله در گِل شد،یک ولوله د
|
|
|