سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ مشق عشق شاعر میم طوبی مهدوی
|
|
تمام ای کاش ها
دور سرم می گردند
وَ تمامِ افسوس ها وِرد لبم!
کناره تو بودن
یک آرزوی...
|
|
|
|
|
یک قاب سنگی
یک خاطره ی واهی
تصویر آمدنت را با کدام
رنگ نقش زنم
|
|
|
|
|
امروز دیدمت
در قاب پنجره ای بارانی
وقتی که هایِ نفس هایم
صورت...
|
|
|
|
|
پنجره باز است
مرغکی می خواند
شاپرکی رَخت بر می بندد
مادرم می گوید:
هوا غبار آلود است
من زیر لب
|
|
|
|
|
( من زاده ی زمستانم...)
من زاده ی زمستانم...
زاییده ی انارهای ترک خورده!
زاده شده ی سپیداری سپی
|
|
|
|
|
اگر دست من بود
مسیرقطار رفتن تو را
به سمت قلبم می چرخاندم
تا باور کنی
خانه ی
|
|
|
|
|
سایه پنهان شد
ارغوان آزرد
شعر بی قافیه
بی ردیف
بی وزن است
و پای شعر و غزل لنگ
عجیب حال ش
|
|
|
|
|
روزی
به جا می مانَد
از غصّه هایم، مردی شبیه کوه!
و نشانی می مانَد
از دلتنگی هایم...
در دور
|
|
|
|
|
شب است
و حلقه ی ماه
در گوشواره ی دختر پاییز مانده است
شب بلندی است
به ارتقای درخت کاج و زمین
ب
|
|
|
|
|
بی قرار میشوم
این روزها که باران عکس تو را
به شیشه های مه گرفته
خیال می کشد!
می دانی؟
چه با
|
|
|
|
|
ریه هایم پُرِ خواهش بودند
در هوایی که مرا
می بلعید
راهی نیست، چاره چه جویم
زندگی باید کرد
در پ
|
|
|
|
|
(ای عشق...)
نگاهم سوی پنجره بود
برف های ماتم زده
خاطره ی
دیروز تورا
به دوش میکشیدند !
زمان..
|
|
|
|
|
به وقت دلتنگی .....
به وقت دلتنگی
زیر باران
لحظه ی شکفتن بغض
عشقت را جار میزنم
تاشاید
همه
|
|
|
|
|
(آشنای پاییزی)...
پاییز که می آید
رُفتگر
دلتنگی هارا
میان برگ های پاییزی
دسته می کند
و تن رن
|
|
|
|
|
من از حکایت دردم
و از هجوم طوفان
رُسته در شکاف
خیال
در آرزوی تو هستم
و پیوستم
به اواخر این فص
|
|
|
|
|
(باغستان....)
روی صندلی
در انتهای خلوت شب
پشت برف ریزان زمستانیِ
باغ
خاطره ی تورا
به روی آخرین
|
|
|
|
|
شبیه توام
همانی که موقع باران
صورتش را
غبار پوشیده
و پشت تپه های ماتم زده
خاطره ها را جا گذاشت
|
|
|
|
|
حالم دگرگون است!
شده ام زاغچی...
زاغ دیگران را چوب می زنم!
افکارم آبستن خیال می شوند و
من، در گ
|
|
|
|
|
( به وقت دیدار)...
دیدار من و تو
در اولین باران پاییزی است!
لحظه ی سقوط اولین برگ.
هنگام پخش
|
|
|
|
|
شبیه توام
همانی که موقع باران
صورتش را
غبار پوشیده
و پشت تپه های ماتم زده
خاطره ها را جا گذاشت
|
|
|
|
|
(ماه و مهر)....
ماه من
می دانی؟
هر گلی ، عطر خاص خودش را
دارد
نمی دانم نام کدام گل را
بر
|
|
|
|
|
(عِطر گیسو)....
زنی شاید
به شب هنگام
شانه زندمویش را !
مقابل حوض
ماه می تابد
برگیسوان پریشان
|
|
|
|
|
(وخدا بیدار است)...
من به هنگام سحر مشغولم
به صدای تپش برگ درخت ها
به عبور نفس ماهی ها
در حوض
|
|
|
|
|
(جذبه ی نگاه)...
من
به اندازه ی تلاطم دریا
بی قراره نگاه تو شدم
بی تاب موهای سپیدِ برفی ات
|
|
|
|
|
(خدا می آید)...
خداوند شبان من است.
در مراتع سبز مرا می خواباند
و از آب های روان
مرا می نوشان
|
|
|
|
|
تقدیم به همه مادران پاک و فداکار سرزمینم
(نارنجستان)...
چه شب غمگینی
چشمهایم کو!؟
راه من گم
|
|
|
|
|
ماه را گم کرده ام
درست حوالی کوچه های سالخورده
شاید حوالی سایه های تنهایی
و شاید همین حوالی
جای
|
|
|
|
|
حتم دارم
دلتنگی
بارانی است
که چشم نمی شناسد
بی هوا
از بغضی خفته
در مه آلود ترین ساعت روز
از ا
|
|
|