این که می گم قصّه و افسانه نیست
با قلبِ هیچ آدمی بیگانه نیست
عین حقیقته خدا شاهده
همون خدایی که می گن واحده
حکایت شکست قلب مَرده
صداقته ، آره یه ریزه سرده
توی محلّهٔ گلهای لاله
روزای گرم و شبای بهاره
کنار خونمون یه معبدی بود
دختری داشت دور از هر چی بدی بود
دختر همسایه ما نجیب بود
چشمای آبیش به دلم قَریب بود
دیوار به دیوار اتاق عشقم
من بودم و فقر بود و رقیب بود
غروب می شد پُشت کلاس درسش
چادر مشکی و حیا و ترسش
می گفت سلام خوبید؟ مادر چطوره؟
آبجی قراره شُله زرد بیاره؟
هفتهٔ بعد تولّده خونمون
آقا بابک میای به آشیونمون؟
ریاضی و هندسه وای چه سخته
نامه ای که داده بودی رو تخته
جواب بابام منفی و اَخمش به راست
مامان ولی می گه همه چی روبراست
حرف می زد سُست و شکسته بَسته
تو رویاهاش دیدم دلش شکسته
می گفت : توی اما زاده دخیلم
چند ساله که به پای تو اسیرم
طلعت خانوم ، جادوی ماتم داده
پیرزن تَه کوچه سَم داده
یکی می گه چیز خوره این دختره
یکی می گه با همسایش می پّره
سخته برام این جوری حرف شنیدن
سخته برام دیگه تو رو ندیدن
بازار مردونگی ها چه سرده
دزدکی حرف زدن برام یه درده
چیزی بگو رفع کسالت بشه
خیالم از عاشقی راحت بشه
* * *
وعده وعید می دادم و پُر غرور
داد می زدم چشم حسود بشه کور
فردا همون آش و همون یه کاسه
بعله برون اونم در مغازه
قصّهٔ عشق و عاشقی درازه
غُصّهٔ تنها موندنام فَرازه
آی آدما بیاین قرار بذاریم
یارمونو هرگز تنها نذاریم
* * *
دخترک قصّهٔ ما امید داشت
از عفّت و آبرو کم نمی ذاشت
زیبایی و شکوه و تازگی داشت
توی نگاش دلیلِ زندگی داشت
اراده و اِفاده رو یه جا داشت
از دار دنیا چیزی اون کم نداشت
با اینکه قلبم تو دلش غم می کاشت
برای من هیچ موقع اون کم نذاشت
* * *
چی بگم از کجا بگم جماعت
از عاشقی بد می کشم خجالت
لعنت به فقر و ننگ و تنگدستی
که عشقمو داد به رقیب دو دستی
یه روز غروب دیدم توی کوچمون
آیینه و شمعدون می برن با گلدون
چراغونی کردن روی تیر و تخته
آب پاشیدن رو هر چی سنگ سخته
شادی و هورا و یه دنیا احساس
دیدم همش رقصه و ساز و آواز
کِل کشیدن کف زدن و خندیدن
آه اِی خدا با قلب من جنگیدن
عشق منو به تاریکی سپردن
روز و شبام شد دیگه غصّه خوردن
حِسّمو با طناب ناله بستن
از خدا غافل و خدا پرستن
* * *
پیر بشین به پای هم الهی
دور باشین از اشک و غم و تباهی
گُل می زنم رو آسمون نگات
برو عزیزم دست خدا به همرات
من بودم و فقر بود و رقیب بود
عروس تو مجلس خودش غریب بود
دارن میان دود کنید اسپند و عود
چشم حسود کور و سیاه و نابود
بادکنک و تار و دَف و کمونچه
حنا بیارید ، لباس عقد و خُنچه
کوچه دیگه کوچه نبود جَنان بود
بابک چقدر ، بی سر و زبان بود
می رقصیدن رو تابوت تنهایی
می خندیدن به سرنوشت واهی
من بودم و غَمباد و بُهت و سکوت
یهو یکی گفت بکش کنار زود زود
سلامتی عروس خانوم و دوماد
دست بزنید همگی بشین شادشاد
گلوم پُر از سِیل شکستگی بود
نوجوونیم اسیر خستگی بود
چه لحظهٔ تلخ و مبارکی شد
اون موقع که نگاهمون یکی شد
دوماد کمی خودش رو جابجا کرد
عروس خانوم سرفهٔ نابجا کرد
مادر عروس دلش رو داد بَر باد
پدر دوماد یخ زد و داشت می افتاد
توی نگاهش یهو ویرون شدم
رفتم و از نظرها پنهون شدم
به گوشهٔ خلوت خود جَهیدم
از کنار پنجرمون می دیدم
گونهٔ خیس و خندهٔ بیخودی
ازدواج اِجباری و نَمادی
* * *
گذشت اون روز پُر آشوب و درد
هیچّی دیگه دردمو درمون نکرد
کوچهٔ ما دیگه قناری نداشت
کسی دیگه اقاقیا نمی کاشت
روز و شَبا تو کوچمون یکی شد
جسم و روانم پُرِ تیرگی شد
یه روز رسید بدتر از اون روز تار
خورشید اومد مریض و زرد و تب دار
صبح خروس خون صدای جیغ و داد
تو کوچمون صدای داد و فریاد
یکی می گفت : خیانته دلیلش
اون یکی گفت : کسی شده اسیرش
بقّاله گفت : خودش رضایت نداشت
نونوا می گفت : شوهر بی مایه داشت
پیرزنا می گفتن از بخت بد
کوچیکترا گریه می کردن از درد
فکر می کردم که توهّم زدم
پریده عقلم یا شاید جن زدم
کِشون کِشون خودمو رسوندم به در
یکی می گفت خدا شدیم در به در
تو کوچمون چراغ و تَنبور نبود
لباس عقد و خُنچه و سور نبود
هَمهَمه و پلیس و آتش و خون
چهره های درهم و زار و گلگون
خودشه پلاک هفته این قیل و قال
سربازه گفت رییس اومد خبر دار
خدا من که پامو کنار کشیدم
تو لاک زخمیه خودم خزیدم
چی می بینم تابوته یا که تخته
خدا ذلیلتم نکن که سخته
سخته نداری عشقتو بگیره
حکایت شکنجه و زنجیره
سخته لباس عقد یارِ غارت
کفن بشه ، خزون بشه بهارت
کوچه دیگه کوچه نگو جهنّم
محلّهٔ درد و سیاهی و غم
پیر شدم ، رو زانوهام نشستم
گریه امونم نمی داد ، شکستم
نعره زدم خدا هنوز جوونه
بذار وجودش تو دلم بمونه
بمونه تو تنهایی زمونه
چشاش برام آواز عشق بخونه
خدا بیا جان منو تو بردار
جان نگارمو براش نگهدار
خدا به حُرمت اقاقی نکن
میخونه رو بدون ساقی نکن
سخته چشام نمی بینه کوچه رو
نگیرش از من این گل پونه رو
سخته به جهل آدما پیر بشی
اوج جوونیات زمین گیر بشی
سخته که تو آبجی بگی به عشقت
سخته یکی بیاد تو سرنوشتت
سخته دوست دارم دیگه نشنوی
تو شادی ها مثل گلا نَشکُفی
سخته بگیرن ، ببرن ، ببندن
به عشق تو شب تا سحر بخندن
سخته اسیر فقر و ننگ بودن
سخته دل از ناز نگاش رُبودن
سخته ریاضی و جبر و هندسه
سخته نباشه ، هی بشی وسوسه
سخته که تو یک شبه عاشق بشی
یه چشم بهم زدن تو فارغ بشی
سخته با یک دنیا عشق و دلخوشی
نمونی و یار وفادار نشی
سخته تو مجلس عقد نگارت
یه نامه باشه تنها یادگارت
نامه ای که نوشته بود پُر شرار
دوست دارم بابک ، خدا نگهدار
سروده : بابک حادثه
بر اساس واقعیت شاهرود تابستان 1380