محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403
1 ذو القعدة 1445
ولادت حضرت معصومه سلام الله عليها، 173 هـ ق، روز ملي دختران Wednesday 8 May 2024
روز جهاني صليب سرخ و هلال احمر
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
دیشب همه برگهای خزان زده را به شاخه شاخه درختان بستم اما چه سود ... باز هم پاییز آمده بود
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) سیمای گم شده «نیمه شب ماه برسقف آسمان سوخته بود» لاشه ی سر
اگه چشات رنگ وفاس چرا به من دروغ میگن؟ چشمایی که تو دستای خاطره ام لونه داره تو میدونی
وقتی تنهایی رو به تاریکی ترجیح میدی وقتی گوش دادن به رادیو آب دادن به گلدونات لپ تاپت شع
دستان مرابه زندگی بند دهید یکباربه من فرصت لبخند دهید عمریست دچارمرگ مغزی شده ام اعضای
به فکر فراموش کردنت هستم که این خودِ بی نوای من یهودای عاشقی ست که بدون تو هم زندگی را دوست
خدا تنها معشوقي است که عاشقاني دارد که هيچ يک از بودن ديگري ناراضي نيست و هيچگاه يکي از آنها معشوقش
من آمدم که تقاص غمم ستانم باز
تقاص خوشگذران کمم ستانم ب
توی این کوچه ی بن بست یه راهی واسه حق هست توی این دنیای تاریک یه راهی به سوت هست توی این جاده
منم بی مامن و ماوا
درین هنگامه ی سرما
وپایان میدهم شب ر
ربًم چو بخشودی مرا : جانم به عشق آگین نمود جانم نمودی پُر شرر : دریای عطر آگین نمود مستانه
کاش می شدلحظه ای غم را زدود ازتمام لحظه ها شعری سرود ازکویرتشنه وآبی بیکران ازتمام نیکی
فصل تابستان است هجمه گرم هوا میزند بوسه به پیشانی آن مرد غ
نگاهت غریبه غمت آشناست و ژرفای چشمت چه بی انتهاست همیشه در ابهام اندیشه ام خیالت چو خواب
امروز یه روز بارونیه از اون روزایی که خیلی دلت میخواد حرفی داشته باشی واسه گفتن ولی من هیچ حرف
آدم.... توكه ذات كبرايي فارغ ز شقاوت و بلايي چون ني كه تهي بُدي به روزي با روح قُدُس نوا ب
آغاز میشوم -هر روز صبح- با خط خندهای که تا اولین گسل تهران می
باغ فیـــــــــروزه ______________ گفتم : " که نه ،
خاموش که میشوی دلم مثل کویر میشود به وسعت سایه ی خویش قامتم پیر میشود خاموش
کسی دیگر مرا هرگز نمی فهمد جهان بی تو دگر بر من نمی خندد به دنیا مهرورز
تقدیم به دختر عزیزم، زهرا محمد زاده ی گرامی م به میمنت بهبودیشان پس از چندین روز بستری و
دل که در دامِ خنده ای افتاد؛ داد خود را به دستِ گردشِ باد باد برُد این وجودِ بی ثمرم؛ ز سَرِ هر م
پرم از چشمهایت که خوابم را قدم می زند و تا آسمان فاصله می افتد تا شب ستاره ببارد
خدایا ! حرفهای نا گفته ام را از من بپذیر، حرفهایی که زبانم معادلی برایشان پیدا
ســــرد و گـــرم *** جان ِ اردیبهشت گم شده در سوّمین روز! با وجود ِ
کنار این همه قحطی ، فراوان می شوی گاهی برای سفره درویش ، ریحان می می شوی گاهی . بهاری بودی و
در کلبه دل حال و هوای دگری بود اطراف خیالم نظر حور و پری بود در خرمن اندیشه من اتش بسیار رق
دلتنگ که می شوم قلم را برداشته و خاکستری های نقاشی زندگیم را با واژه های عشقت رنگین می
روزو شب چشم ودلم از صوت قرآن روشن است از لب سر چشمه تا دریای جوشان روشن است بسکه از این ابر می
نشستم بر در دل تا سپیده نگفت آخر کسی اینجا کلیده شکستم قفل سلول دلم را که خون از دیده و این
ازسکوت میان دولبت هزارشعرنقش میکند واژه واژه میان حجم خالی افکارم . وازبرق جهیده
چنگ مزن اي دل بدان پاكي به عقل و مست نيست گو برو اينجا سـكوت وار است، بن بــست نيــست دربدر
جایی نرو فرشته ی زیبام مادر به حسِ دلت مظنونه سفر چرا با این هوای سرد آزار نده مادرت کم جو
خواهرم را دوست دارم مثل مهتاب مثل همه ی حرفهای خوب مثل آینه پاک خ
یک شب گناهی کردم روحم شکست آنشب برایم یک قرن گذشت هاتفی ندا داد یادش را گم کرده ای ب
من از آيينه و آيين گذشتم ز شوق صبح فروردین گذشتم درون صورت جبار ماهیست که از زیبایی پرو
من......؟ زنی می شوم که شعورش را گم کرده وفریادش آماج سکوت گردیده تا به جرم دریدگی
با جامه ی سفید سحرگاهان، به سلاخ خانه می رود
اي که از تو نرود خواب به چشمان ترم نرود جز به تو عشقي به دلم يا که سرم رخ زيباي تو را بر د
قدرت خندیدنم را
باجنگ تحمیلی خودخواهی ات
ازهم فروریخت
از بطن کدام سوال زاییدم ؟ از متن کدامین چرا ؟ در فراز و نشیب کدام کوه گم شدم کدامین راه را
1 هزار سیگار هم که بکشم عشق به داد رنگین کمان نمی رسد وقتی تو لب بر لب سایه می گذاری
ریسمانی از واژ های ناگفته حلقه زده دور گردنم ... دور تا دور سپیدهایم مرا ب
دستاتو واکن،نذار بیوفتم من اینجا ته خطه،بزار بمونم من دستامو بگیر،که خیلی یخ کرده ببین
آب تشنه ي حضور دريا كوير تشنه ي حضور آب چه قدر آب مي شود رود از روبرو
تقدیم به کبوتر باران (حسین باران )
با تمامی احساسم برای
این بار هم ساده قلم به صفحه خواهم برد. هنوزم خود را محتاج آن خنده های شیرینی که بینمان بود می دان
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) پدر یادونامت جاودان باد نگاهت هماره خندان باد امیدوارم سایه ات
قدر باران را کاه گل می داند که با تمام دمدگی اش و عطر کلاسیکش هیچ عطرساز
گم ات کرده ام تو ، نقابِ من پنجره های رابطه تاریک اند در این غروبِ تن نفس را هوا
اندازه احساس من از مسئله دوری عمری است که بی حوصله در حال عبوری من دیدم و فهمیدم و رنج
نه سایه ازاین درخت و نی بردارم نه طاقت آن که دل از او بر دارم از قصه ی یوسف و زلیخا
وای بر آن گله ای که گرگ چوپانش شد وای برآن خانه ای که دزد مهمانش شد وای برآن کشوری که کفر ایما
روحم که خسته می شود اشتیاق تو را یاد می کند پرواز می کند تا کرانه ی رنگین کمان عشق آنجا
ترسم همه آن است که شب طولانی ست سوسوی چراغی از افق پیدا نیست چترم به کنار تخت تو جا مانده ست
هنوز مجذوبِ زمینم و در سایه سار لکهِ ابری اشک هایِ آسمان را می شمارم. آفتاب دلِ ما م
زير آفتاب زلال ظهر دي همره باد فتاده توي ني اوج ديوار بلند آرزو مي كنم چشمان نازت جستجو
من تک درختی پیر , توی کویر برتک شاخم نشستی ، سبزگشتم , دلی سیر حجم نفست ،هووو، به زیر پایم ،
یه حرفهایی هست که نمی شه زد غصه هایی هست که می شه سد یه جاهایی ه
شبیه ِ مرگ شده ایم ؛ در ظلمت ِ دالان ِ افکار و غیبت ِ آفتاب ِ قلم تشنه ایم ... در برزخ ِ
گاهی جمله ای تکاندهنده است.صدفم گفت من هنرمند دردم!! و من خاموش ماندم ولی کلک ناشکیبا چنین فغان
گفتی:اگر می خواهی من را در بغل در وصف عشق من بگو شعر و غزل شعری بگو کز هر کلام و م
ســرِ عشــق تو که زنجیــر شدم به همین بـــاده نمــک گیر شدم برق چشــــمان تـو را می دیــد
انتظار تمام شد شیشه ی ترشیِ چند ساله ام به پختگی رسید حالا می توانم غم های گذشته را
خیال چشمت مرا به خواب میبرد تو گویی موجی قایقم را بر اب میبرد رقص حروف چشمان تو زیباست برق
سلام سلام ما یاسیم شکوفه ی گیلاسیم سیب سیب! .....ستاره .....رو لبامون میکاره هرج
حال من عاشق را هشیار نمی فهمد درد من واله را بیدار نمی فهمد از درد غم دوری دل خسته و ب
آی آدمها که نشسته اید بر ساحل شاد و مغرور مردی دارد می کند آرزوهایش را
ساقینامه الــهــي بـــه عـــشّـــاق فـــرزانــــه ات بـــه آن حـق پــرســتــا
کــودکم بیمار شعله ور شد بازهم تب دار مادرش بالین او هـــــــــم تاسحر بیدار گنگ وبی حالم
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) «مرگ شاعر» برای بیژن ترقی که به شکوفه های ستارگان پیوست وقتی مردم
بایک بوسه برلب ابربهار زمستی می وشراب چشمان بهاری ام بادارشدند باز کودکی ناخواسته زج
مادرم نجیب ترین مادر دنیاست با آن رنگین کمان ابریشمی ناز کشش و ناز کشش که دیگر کشی هم
ای کاش تمام غمهای من خلاصه می شد در رفتن تو اما با این دل تنها چه کنم که انقدر به درد امده
من دیگه نمی یام ، پیشت بمونم داد خواهی نکن، مهمونه جونـــم دیگه پیشت نمیـــــام ، درد دل رو نم
من ترا ای آشنا، دل مرده می بینم ،چرا؟ خسته از جور
تازه دل با گرمی عشق تو عـــــادت کرده بود رفتی و بر آشیان ِ من , شــــــــرر انداختی از کن
چشمان من آشیانه ای پر نم بود قلبم طپش دوباره ای از غم بود امروز بساط عاشقی بر چیده است
نکرده ترک شیرازی هوای قند و خرما را که حافظ میدهد بر آن سمرقند و بخارا را سمرقند و بخار
چه کسی گفت عسل شیرین است؟! آنقَدَر گفت که زنبور شکر را لب زد... عسل خوب کمی ترش ولی خو
مجموع ۱۲۳۹۴۵ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک