چهارشنبه ۱ اسفند
اشعار دفتر شعرِ دل نوشته های سیدظاهرموسوی شاعر سید ظاهر موسوی
|
|
بهشت کافر
از شهر بی علم و ادب حوصله ام سر رفت
خون از رگانم جاری در پای صنوبر رفت
در این سرا من یا
|
|
|
|
|
باران
بسیار رنج دیدم تا کودکم جوان شد
عمرش در این هیاهو هردم فدای نان شد
از سوزِ سازِ سُرنا در ب
|
|
|
|
|
چای
باز با قند لبانت چای می خواهم
من خودت را دخت زیبا، های می خواهم
سال های سال دنبال تو می گشتم
|
|
|
|
|
دیدار
آن نخستین لحظه یدیدار، یادم هست
دم بهدم دود و دم سیگار یادم هست
داخِلِ لیوان برایم چای می
|
|
|
|
|
وام
یک دو بوسه از دهانت وام می خواهم
شهد لبهای تو را درجام می خواهم
مست بوی عطر لبخند گنه کارت
ه
|
|
|
|
|
آشوب
دیدمت، این دیدنت، در سینه ام آشوب کرد
در نبرد تن به تن قلب مرا مغلوب کرد
ازنگاهش شاد گشتم خ
|
|
|
|
|
لجباز
دل را سگ چشم تو وقتی گاز میگیرد
پروانه می گردد دلم پرواز میگیرد
دریک هوای دیگری بدمست م
|
|
|
|
|
بازیچه
تا ابد آیا در این زنجیر می مانیم ما
با چنین زولانه ی درگیر می مانیم ما
شاهکار خلقت و ا
|
|
|
|
|
شقایق
من به اُمیدم بهار آید شقایق گل کند
آن پرستوی مهاجر دیدن از کابل کند
از سفر آید عزیزم تاکه م
|
|
|
|
|
کابوس
روزی من خود را ازین کابوس بیرون میکشم
باز هم از قعر اقیانوس بیرون میکشم!
می روم در بین آتش
|
|
|
|
|
عشق وعرفان
عطر لبخند شما دل را بهاری میکند
غصه و غم را از این برزن فراری میکند
می رود در تار و پ
|
|
|
|
|
ملاقی
خدا قسمت کند یک دخت زیبای مزاقی را
و یا یک دختر خوش رنگ وخوش بوی قزاقی را
بریزد باده را د
|
|
|
|
|
(اوج کبریا)
بیا تا گیسوانت را بدست باد بسپارم
تو را در موج احساس دِلِ آزاد بسپارم
تو را پیش خدای
|
|
|
|
|
ایمان
حجره ی دل را بهاری کن که مهمان آورم
یا نبی شو تا که من فی الفور ایمان آورم
خویش را در پیش پ
|
|
|
|
|
سگ ولگرد
چه ساده روز و شب در این سرای درد می سوزم
بدور از دست گرم مهربانی سرد می سوزم
رها گشتم
|
|
|
|
|
وام
من ز لب ها یت عزیزم وام می خواهم
سیب باغ خانه ات را خام می خواهم
شب کنارت می سرایم شعر یلدا ر
|
|
|
|
|
"بهتر"
حال من خوب است و با بوی تو بهتر می شوم
یک نظر با دیدن روی تو بهتر می شوم
خو گرفته حال من
|
|
|
|
|
چطور
خنده دارد لب، ولیکن دل چطور؟
حل شود در زندگی مشکل چطور؟
در دبیرستان مهر زندگی
من نمیدانم
|
|
|
|
|
عادت
ما به این آب و هوای تار عادت کرده ایم
زیر بار یوغ استکبار عادت کرده ایم
مسکن ما در میان
|
|
|
|
|
بام غزل
لَبِ بام غزل، نازِ کبوتر می کشی شاعر
به حوضِ دل، دلِ ماهی شناور می کشی شاعر
نهال کینه
|
|
|
|
|
عطر آغوش
عطر آغوش تو بوی مهربانی می دهد
عشق تو جان را صفای نوجوانی می دهد
از شکرخندِ تو سرمست
|
|
|
|
|
تقدیم به شما خوبان!
مهمان
یارم ،عزیزم، خانه ات مهمان نمی خواهی ؟
یک آدم سرخورده ،سرگردان نمی خواه
|
|
|
|
|
صبح شما عزیزان بخیر و ایام به کام تان!
یک سبد گل
برایت یک سبد گل می فرستم
پیام از شهر کابل می ف
|
|
|
|
|
"ردیاب"
سینه در آغوش گرمت خواب می خواهد
تشنگی هر لحظه از من آب می خواهد
باغزل دم ساز گشتم؛ شعر
|
|
|
|
|
"می خواند"
یکی در بستر شب تا سحر آهنگ می خواند
یکی از صلح می گوید،دگر از جنگ می خواند
کنار رود
|
|
|
|
|
"می رقصد"
قلم بر صفحه دفتر، غزل درسینه می رقصد!
نگاه من به شادی در، دل آیینه می رقصد!
هوای عاشق
|
|
|
|
|
"بوی عطر"
جاده تاریک است و با نور تو روشن می شود
با نگاه گرم پر شور تو روشن می شود
گوچه هم خ
|
|
|
|
|
انار
لبت قرمز همانند انار است
نگاهت چون شراب خوشگوار است
تو را خالق پر از ناز آفریده
نگر این ق
|
|
|
|
|
"تازه فهمیدم که تو"
ای نگارم؛ تازه فهمیدم که تو
بی قرارم ؛ تازه فهمیدم که تو
در کنارجوی اب قریه ا
|
|
|
|
|
"دریا"
یک روز یاد گاری رفتم کنار دریا
با عشق وبیقراری رفتم کنار دریا
با واژه های برتر شعر تورا سر
|
|
|
|
|
"دماوند"
هوای صبح صادق را به چشمان تو پیوند است!
به لبهای تو مــــــــوج مهر الطاف خداوند است!
به
|
|
|
|
|
زیباست
به چشمانت قسم نوروز زیباست
هوای تازه ی امروز زیباست
جهان در انحصار رمز و راز است
به هر اب
|
|
|
|
|
گریزیم
بیا زین شهر وزین مردم گریزیم
بیا زین لانه ی کژدم گریزیم
از این شهر و از این افسانه های
|
|
|
|
|
آلوده
دراین شهر غضب بنــگر؛ صـــــدای شار آلوده
زمین آلوده شد هـــــــــرجا در و دیوار آلوده
میان
|
|
|
|
|
"مریم"
در این بادیه غم جاریست مریم!
فضای قریه تکراریست مریم!
هوای شهر مارا بو گرفته !
مرض درشه
|
|
|
|
|
(جنگ؟)
طالب و داعش ودولت باز جنگ
می شود بار دگر آغاز جنگ
پس چرا در کشورم این ماجرا
روی بام شهر ت
|
|
|
|
|
بینهایت
بسته بدست وپایم زنجیر بی نهایت
مارا گره نموده تقدیر بی نهایت
ازبند کفر وایمان خودرا رها
|
|
|
|
|
بغض جاری
یکی زین جافراری شد یکی هم انتحاری شد
یکی درچنگ نامردان اسیر بغض جاری شد
فضای پاک بود این
|
|
|
|
|
پل
سری راهت بیایی گل بکارم
زتهران غنچه تا کابل بکارم
سمرقنـــــد وبخارا سبز بادا
بروی شانه اش ب
|
|
|
|
|
"انتحاري"
ايـــدريـــغا ارزش جــان را نمي دانيد!
ارزش فــــــرزند انسان را نمي دانيد!
آبروي دين
|
|
|
|
|
"عيد"
عيـــد جــــــان بخــش،ثمر،قــند مبارك بادا
خنـــــده ي صــبح خـــــدا ونــد مبارك بادا
|
|
|
|
|
"انسان"
های انسان این جهان را از برایت بد مکن!
درمیان این جهان خود را(تو) دیو دد مکن!
اشرف مخــ
|
|
|
|
|
بت
توبت را می پرستی من دوچشمان خمارت را
تـــــو گل را می ستایی من گلِ رنگ انارت را
تورا هردم کش
|
|
|
|
|
"درخت"
غرس کردم در زمینم یک درخت
در دیار نازنـــــــــینم یک درخت
داخل شهر مرا زیبا نمـــــــــ
|
|
|
|
|
هـــــم چو رودِ در مسیر باغ جاری می شوم
از میان سردی خـــــاموشی فراری می شوم
می روم مـــــرهم ن
|
|
|
|
|
خواهرم""
خواهرم امــروز اين افكارچيست؟
هرزه گــردي اندراين بازرچيست؟
خــــــــواهرم دگر تو نادا
|
|
|
|
|
جنگ
مــــن سيرگشته ام؛ از رنگ روي جنگ
درگوش مي رسد؛هــر لحظه بوي جنگ
انسان دراين جـهان؛ مخلوق اشر
|
|
|
|
|
مرگ
وقتيكه عشق مرد؛جهان را اجل گرفت!
ازتیره گی، زمین و زمان را اجل گرفت!
باران عشق شهر مـــــــ
|
|
|
|
|
پیاده
من پیاده می روم امتداد جاده را
یک پیاله چای ده عابر پیاده را
صاف وساده می روم در میان قری
|
|
|
|
|
آلوده
دراین شهر پراز غـــوغا؛ صـــــدای شار آلوده
زمین آلوده شد هـــــــــــرجا در و دیوار آلو
|
|
|
|
|
"خواهد شکست"
قلب من را بی صدا خـواهد شکست
آن عزیز ؛آشنا خـــــــواهـد شکست
دل شکستن عــــام ش
|
|
|
|
|
از قتـــــــــلگاه بـــودا از بامیانــــــــــم آری
|
|
|
|
|
شهرمن
از شهر خويش خسته وبيزارگشته ام
درشهر ديگران كـــه صفا كارگشته ام
در روز هاي روز زمــا كار م
|
|
|
|
|
((که چه))
چشم هایـت را مـیان خــــــــارپیـچیدی که چه؟
دور گیسویت چـــنین دستار پیـچـیدی که چه؟
ص
|
|
|
|
|
((که چه))
چشم هایـت را مـیان خــــــــارپیـچیدی که چه؟
دور گیسویت چـــنین دستار پیـچـیدی که چه؟
|
|
|
|
|
((شهر من))
شهر مــــــــــن از درد می گوید خبر
از نگــــــــــاه سرد مـی گـــــوید خبر
زخــــــــ
|
|
|
|
|
نامهربان
آتش زدی در سینه ام نامـــــهــــــربانی میکن
|
|
|
|
|
نگارم طرز گفتارت قشنگ است
دوچشم مست خمارت قشنگ است
برایــــم می سرایی شعر هسستی
هوایی روح اشعارت
|
|
|
|
|
رفتـــــی از پیشم بـــرایم درد ماند
این جهان با یـــک نگاه سرد ماند
خاطــراتت در دل مــــــن شعل
|
|
|
|
|
انقلاب
انقـــــلابت درس انسان ساز بود
از اسارت جستن وپــــــرواز بود
مرگ هـــم در پیش تو تعظیم
|
|
|
|
|
یاران
غنائی طبع گم کـــردم ؛مرا یاری کنید یاران!
مریض خشم ونامهری؛ پرستاری کنیدیاران!
اگــــــراح
|
|
|
|
|
خواب
خواب دیدم شهر من را خواب برد
این همه خــــوابیده را سیلاب برد
هم چو پیچک پیچ گشتم دور خوار
|
|
|
|
|
بدخشانی
عزیزم نورچشمانی
برایت تحفه آوردم نگاه گرم شغنانی
تو شعر شهریارآور انارکـــــــــــــــــ
|
|
|
|
|
بوی بهار
زمستان خسته ام کـــــرده بــــیا بوی بهار آور
لباس سبز نجــــــــرابی ،هـــوایی کوه سارآو
|
|
|
|
|
چه خواهد شد؟
فردا چه خواهد شد؟
فردایی نا پیدا چه خواهد شد؟
این بحرخاموش است!
این موج بحرما چه خو
|
|
|
|
|
حادثهٔ درپیش است
حادثهٔ درمقیاس یک فاجعه
حس من گویاست
باورم تردید
خیلی نامفهوم
تو چه می گو
|
|
|
|
|
سرم خم شد
دوچشمم باز پرنم شد
سرم خم در میان اهل عالم شد
ازاین رو در میان کلبه ام امروز ماتم شد
|
|
|
|
|
آسیا
آسیا یک پیـــــــــــــکر آب وگل است
کشورافغان درایــــــــن پیکردل است
این دل پرخـــــــ
|
|
|
|
|
خام
تو چون آیینه می مانی ومن چون جام می مانم
توهم چون صبح نورانی ومن چون شام می مانم
تو در این
|
|
|
|
|
می ترسم
تو از بیگانه می ترسی ومن از خویش می ترسم
ومـــــــــن از انتهایی این همه تشویش می ترسم
|
|
|
|
|
خاطرات
خــــــاطرم از صحبت ، تندِ نگار آزرده است!
برگ گل ، از صحبـــت باد بهار آزرد ه است!
ساله
|
|
|
|
|
تک درختم
درکویرخشک وسختم
درحقیــــقت فارغ از مقدار بختم
شرح دادم حال خودرا، خارو بیماروکرختم
من
|
|
|
|
|
نیست
خوش نمودم دل به فردایی که نیست
ماهی می خواهم ز دریایی که نیست
گـــــــــــــم نمودم آرزوی خو
|
|
|
|
|
شبی تاراست
صدایی تیرو رگبار است
محیط من چرا دلگیرو خون خواراست
ازاین درد که من دارم دو چشمم با
|
|
|
|
|
شهر پردود است
جـــــــــــادهٔ انوار مسدود است
خسته گی در چهر هٔ این نسل مشهود است
قلعه های شهر
|
|
|
|
|
دلم خون شد
چرا حالت دگرگون شد
ستم درحال افزون است وافزون شد
دگرپس بال بگشایم زنو امیال بگشایم
|
|
|
|
|
دیوانه
باز دیوانه
غرق شد وارد به میخانه
سرکشیده دم بـــــــــدم اقسام پیمانه
می برد ازخاطر
|
|
|
|
|
باز انسان
غرق در انواع بحران
زیر سرما در هــــــــوای سرد و لرزان
بسکه سرما می زند این شیشه ای اح
|
|
|
|
|
گوش کرشد
عمرتو باگریه سرشد
گریه کردی چادرت از گریه ترشد
نازنینم مهربانم مادر شیرین زبانم
درگمان
|
|
|
مجموع ۲۶۳ پست فعال در ۴ صفحه |