صفحه رسمی شاعر فاطمه خجسته (بچه گیام)
|
فاطمه خجسته (بچه گیام)
|
تاریخ تولد: | بدون اطلاعات |
برج تولد: | |
جنسیت: | بدون اطلاعات |
تاریخ عضویت: | شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۱ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۰ |
تا کنون 6 کاربر 6 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
سخت پر از عبور غم، بال و پرم شکسته و... ... مِهر، مسافرِ دِلم دستِ قطارِ زندگی روح سخن ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۸۸۸ در تاریخ شنبه ۱۵ تير ۱۳۹۲ ۱۱:۱۱
نظرات: ۲۰
|
|
پروانه ی آن شعله ی شیدا ... جامانده ی عشقی، سَرِ راهی
افک ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۴۵۸ در تاریخ جمعه ۷ تير ۱۳۹۲ ۱۲:۴۷
نظرات: ۲۹
|
|
دست در دست لحظه ها افسوس...قلب مشتاق و ضرب بارانی یک نشان و گذر به بیداری...نبض شعرش، پر از پ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۴۲۶۵ در تاریخ دوشنبه ۳ تير ۱۳۹۲ ۱۹:۲۳
نظرات: ۳۸
|
|
#بر خاکِ دلت نیست حضورم ... دل را تو ببر سمت سرایت#آرام ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۶۹ در تاریخ يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۵۵
نظرات: ۳۰
ثبت شده با شماره ۱۲۹۶۹ در تاریخ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲ ۲۳:۴۴
نظرات: ۲۸
مجموع ۳۰ پست فعال در ۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر فاطمه خجسته (بچه گیام)
|
|
ببین دوستِ من از اول قرار شد من یه سری سوال بپرسم، شمام جواب بدی، هم من به کارم برسم هم شما بری دنبال زندگیت، اصلا بیا یه کار دیگه بکنیم، من یه سری جواب آماده دارم، میخوای از روی اونا بخوانی و ب
|
|
سه شنبه ۴ تير ۱۳۹۲ ۰۲:۵۱
نظرات: ۲
|
|
همیشه نزدیکای مهر کتابای مدرسه ام رو که می خریدم، اوّل از همه با ذوق و شوق داستانای کتاب ادبیاتم رو می خواندم. به کلاس دوّم راهنمایی که رسیدم، علاوه بر داستانای کتاب ادبیاتم، صفحات مربوط ب
|
|
يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۳۸
نظرات: ۷
|
|
از تعجب ماتش برده بود به صفحه ی کامپیوتر، بارها و بارها خطوطی رو که در برابرش بود مرور کرد. به صندلی تکیه زد و زیر لب گفت: اینم از خیرخواهی دنیایِ مجازی. چند سطری تایپ کرد به نظ
|
|
جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ ۲۳:۱۵
نظرات: ۱۶
|
|
این اواخر اشکان تمام مدت عصبی بود و سر کوچکترین مسئله ای صداش رو بالا می برد و آرامش خودش و سارا به هم می ریخت، احساس می کرد 3 سال زندگی مشترک به اندازه ی 10 سال پیرش کرده و بی تابی های سارا کار
|
|
جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ ۰۰:۲۶
نظرات: ۸
|
|
نزدیکای غروب بود، با بچّه ها قرار شد برای قدم زدن بریم بیرون، وسطای راه بچّه ها پیشنهاد کردن بریم پارک نزدیک خوابگاه، پنج نفر بودیم، بیست دقیقه ای پیاده روی کردیم و گپ زدیم، به حرفای
|
|
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۱۷
نظرات: ۱۳