سه شنبه ۴ دی
اشعار دفتر شعرِ واژه های بی سرزمین شاعر محمد رضا نظری(لادون پرند)
|
|
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...
|
|
|
|
|
قدم میزنم با عصای خودم...
|
|
|
|
|
رفته ها عبرت و سرمایه ی هر مملکتند
|
|
|
|
|
دوباره شعر گفته ام،بخوان که سرد میشود
|
|
|
|
|
یه حالی دارم انگاری ،دلم از زندگی سیره
|
|
|
|
|
حالا من موندم و این نیمکت خالی...
|
|
|
|
|
یک تارمویت کم شود،بانو قیامت میکنم
|
|
|
|
|
خورشید که نباشد سایه ها کوتاه نمی آیند
|
|
|
|
|
به چه جرمی و گناهی سرنوشت کرده جدامون؟!
|
|
|
|
|
یاد تو آغوش گرمی...!من به یادت دلخوشم
|
|
|
|
|
یادی از بیچاره ها و بچه های گل فروش
|
|
|
|
|
یادته عصرای جمعه...
حس و حال خوبی داشتیم؟
|
|
|
|
|
امشب کنار یاد تو صد خیمه بر پا میکنم
|
|
|
|
|
دیشب از ترس غمت راهی میخانه شدم
|
|
|
|
|
از غزل خون می چکد!سنگ صبور دل کجاست؟
|
|
|
|
|
رفیقم با همه غمها...
چه میدانی چه در سر دارم این شبها؟!
|
|
|
|
|
روز خوبی است.
شور و شوقی همه جا میچرخد.
|
|
|
|
|
عصر ما ،عصر زمان ،عصر تلاش و جنب و جوش
عصر دانشگاه و درس و برگه های تست هوش
|
|
|
|
|
امشب به رسم شاعری با واژه ها سر میکنم با قطره های اش�
|
|
|
|
|
من از این شهر شکایت دارم
هیچکس انسان نیست
قلبها پیدا ن
|
|
|
|
|
این آخرین سروده ایست که به نام تو ثبت میشود!
|
|
|
|
|
کاش یک بار...
فقط یک بار می آمدی!
وقتی هیچکس در خیابانها نبود
وقتی همسایه های ف
|
|
|
|
|
(بزرگ جاوید) به تو ای بزرگ جاوید به تو ای همیشه پیدا به تو ای حدیث بودن به تو مینویسم ا
|
|
|
|
|
اندازه احساس من از مسئله دوری عمری است که بی حوصله در حال عبوری من دیدم و فهمیدم و رنج
|
|
|
|
|
من پر از اندهم گاه گاهی به خودم میخنم که بگویم شادم! خبر از هیچ ندارم... نه دروغ نه ک
|
|
|
|
|
گاه گاهی همینجوری الکی دلم میگیرد از قیمت گوشت و برنج و نرخهای کشککی دلم میگیرد شهر پر
|
|
|
|
|
من درختم شاخه دارم.ساقه دارم.ریشه دارم سر به گهو
|
|
|
|
|
گله دارم از تو و عشق تو و جفای تو بسکه رنجیده دلم شکس
|
|
|