زنده در حافظه ی مقبره و منشور است
کورش از حافظه ی آینه هرچند که رفت
چند صد سال گذشت از سده ی حافظ و ماند...
قصه ی شهر بخارا و سمرقند که رفت
رفته ها عبرت و سرمایه ی هر مملکتند
مثل صد شیر زن و مرد برومند که رفت
گرچه بسیار نوشتند و دم از عشق زدند...
بیستون را همه دیدیم،همان کند که رفت
هر که آمد، برود،!رسم همین است ولی...
کاممان تلخ شود،مزه ی هر قند که رفت
غم که آمد چه تفاوت که جوان یا پیری؟!
به شبی پیر شوی،لذت لبخند که رفت!
بوته ها با علف هرز چه فرقی دارند؟
بانگِ تکبیر گل از گلشن میمند که رفت
حرف زشتی است ولی،خِشتکمان پایین است...
از کفِ منطقِ شلوار کمربند که رفت!
خاجه ای شاه شد و تخت به قاجار رسید
آخرین خانِ لُر از سلسله ی زند که رفت
تپه ها مدعیِ سروری و برتری اند
از سرِ خاکِ وطن،تاجِ دماوند که رفت
سرزمینِ عرب و تُرک و عَجم میخشکد
دستِ همبستگی از دامنِ اروند که رفت
نوشدارو برسانید به سهرابِ وطن
رستم آرام نگیرد،سرِ فرزند که رفت
فرقِ سلطانِ عدالت که به شمشیر شکافت...
مِلّتش منتظرِ عدل نمانند که رفت!
رو به هر قبله که باشی ،طرفت شیطان است
از درِ پشتیِ سجاده خداوند که رفت!
پ ن:دوستان گله داشتند که چرا تمام اشعار شما عاشقانه است!
به احترام دوستان سرودم.تنوعی هم برای خودم بود
ببخشید اگر ایرادی داشت