شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ اشعار بی سبک من شاعر محمد رضا نظری(لادون پرند)
|
|
اینهم یک شعر درب و داغون فقط به درخواست رضای عزیز
|
|
|
|
|
بنشین غریبه...
کمی بغض هست با هم میخوریم.
|
|
|
|
|
مردم شهر به گوشید...؟
امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.
|
|
|
|
|
حال و روز من معلوم است...
مترسکی پوشالی با کلاهی که تا گردنش فرو رفته!
|
|
|
|
|
خانواده ما همه هنرمندند.
همه شاعرند...
|
|
|
|
|
یک روز سنگ میشوی...
هفتاد رنگ میشوی
|
|
|
|
|
اینروزها... دل تنگ پدری هستم که سی و پنج بار کلاه سرم گذاشت مادر... یک سال خدا را از
|
|
|
|
|
خلوتم پر شده از تاريكي
زير تاريكي شب ديدن مهتاب قشنگ است.
چه خيالي است اگر
|
|
|
|
|
دیشب که با خیالت قهر بودم...حتی مگس هم در خیالم پر نمیزد امشب لحظه ای به تو اندیشیدم.
|
|
|
|
|
آینه... من... چشم در چشم خودم تمام جوانیم را شانه میزنم...در آینه پیر روبه رو ..........
|
|
|
|
|
دستم به نوشتن نمیرود... صفحه حوادث نوشت:غزل صبح دیروز خودکشی کرد... مردم شعر نمیخوانند
|
|
|