سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        تکرار

        شعری از

        محمد رضا نظری(لادون پرند)

        از دفتر واژه های بی سرزمین نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۳ ۲۳:۵۳ شماره ثبت ۲۵۳۰۹
          بازدید : ۹۲۱   |    نظرات : ۶۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد رضا نظری(لادون پرند)
        آخرین اشعار ناب محمد رضا نظری(لادون پرند)



        راه میروم...
        در امتداد جاده های هر روز
        همچون خاطره ای قدیمی که در ذهن جاده تکرار میشوم.
        وکوله ای پر از یاد...
        یا باد...نمیدانم.
        هر چه هست سنگین است.
        راه میروم...
        زیر سایه خورشید دو رنگیهایم توجیه میشود.
        بخشی از من فلج است.حقیقت سیاهی که به من چسبیده.
        و من هر روز این لاشه فلج را ساعتها به خاک میکشم.
        راه میروم...تا مرکز دایره ای بزرگ.
        در فاصله معینی از نور.
        فقط آنجاست که سایه ها کوتاه می آیند.
        سبک میشوم.نگاهم همه جا میدود.
        ساعتها میدود و نمیابد.آنقدر که پلکها میلرزد.چشمها خیس عرق میشود.
        نفسم میگیرد.
        وچیزی شبیه بغض در گلو میپیچد.بخشی از حقیقت حذف شده.
        تو نیستی...
        دلم تنگ است...نه که نامفهوم باشد.نه...
        همه چیز مفهوم است.من روشنم.فقط دلم ضعف میرود.
        گرسنگی هم معضلی است...
        خودم را سیر میخورم.
        همه جا سیاه میشود.و این پایان یک روز زمینی است.
        خورشید که نباشد سایه ها کوتاه نمی آیند.مثل علف هرز در هم میپیچند.
        شب چه خیمه سنگینی دارد در تکرار لحظه های بی تو...
        و من در تکرار روزمرگیها...کابوسهایم را بی ردیف و قافیه نشخوار میکنم.
        اینها نه متن است نه شعر.سفره دلم بود که باز کردم.
        اگر دلت سوخت از گرسنگی است.
        بنشین غریبه...
        کمی بغض هست با هم میخوریم.ما که بخیل نیستیم.
        بسم الله...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2