شنبه ۸ ارديبهشت
|
|
از هرکسی که میخواهی بپرس دیگر آشیانه ای ندارد این دل جز نگاه تو میخواهی که خواب باشد یا خیا
|
|
|
|
|
تمـام ِ حـجـم ِ مـنـی
تو حسّ ِ خوب و پاك ِ در وطنی
چگـ
|
|
|
|
|
توهم چون سرو ميماني نگــــاراخيلي زيبائي دوابــــروي كمان داري عجب شوخ دل آرائي كجايي موج سركش
|
|
|
|
|
دفتری پر ز گناه آورده ام
بند بندش اشتباه آورده ام
من نبودم دلخوش از یک خط آن
|
|
|
|
|
سنجاق نمی شود به پیشانی ام بهشت
آنجا
که کودکی داد می ز
|
|
|
|
|
چه روزهای غزل چشمان سیاه ترا سطر سطر در مژه های نازنینت میخواندم و از سرود ترانه های ن
|
|
|
|
|
بوی تو عاشقم بر روی تو ، هم دم و هم بوی تو می شوم من سوی تو، می روم من کوی تو زندگی
|
|
|
|
|
گیسوانت شب یلدا و لبت چون رطب است بی تودرکوچه ی رگهای من همواره تب است روز آخرشده هن
|
|
|
|
|
وقتي كه حالت خوب باشد حال من خوب است تو بد شدي و در دلم امروز آشوب است اين خصلت عشق است گا
|
|
|
|
|
همچون پرنده ای با بالهای شکسته فراموش می کنم اسمان خوشبختی ام را فراموش می کنم زمانی پرنده ای
|
|
|
|
|
یک شاعربی نام ونشان دغدغه دارد از سوز جگر صد سخن نازده دارد
با واژه گلا
|
|
|
|
|
شبیه به آواز قناری بر شاخه
و رقص ریشه به زیر
غربت ر
|
|
|
|
|
پوسته انداخته ماری کوچک به لباس کهنه ام می نگرم
|
|
|
|
|
مرد عاشق پیشه ای با رفتنت از یاد رفت واژه های عاشقی بعد از تو هم بر باد رفت محو شد در سینه
|
|
|
|
|
وقتی میاید
زندگی پر از رگبار
آرزوهای قشنگ میشود
فصل م
|
|
|
|
|
" سقف های باز " پشت دیوارهای قطور و پنجره های بسته ی شهر در برابر_ وانمو
|
|
|
|
|
وسعت می گیری با7 مزرعه ی گندمزارها و19 مزرعه ی شالیزارهایم لبهای تری که می بارند موهایی
|
|
|
|
|
آمدم سوی تو هر بار ولی بیهوده از تو؛ نه! ، از من، اصرار ...، ولی بیهوده تا فراموش
|
|
|
|
|
قطره قطره اشک از چشمم چکید بی صدا من گریه کردم کَس ندیـد بغض من آهسته ترکید از نــــهان خوا
|
|
|
|
|
صکیت باب العشگ، و ابگلبی نزف دم حمر نهران منه جرن، و اسقن زهرتی دم حمر وجهک یبین بدر، لاکن
|
|
|
|
|
دق میکنم شب در میان سطل لاستیکی پیشم اگر کم بودموش وگربه ی خیکی من از ته سوراخ سطلم موش میگیرم
|
|
|
|
|
گاه به قدر جمله اي گاه كتاب مي شوي گاه سوال مبهمي گاه جواب مي شوي گ
|
|
|
|
|
برگ برگ کاغذهایم خیس اند اشک های نوشته هایم روی کاغذ سرازیرند شرم عرقم روی قلمم
|
|
|
|
|
شب که از راه رسید از الوچهای زندگی دلی سیر چید بر لب دریاچه معرفت نوازشی بر اقاقیای
|
|
|
|
|
نگوکه پرنده نیستی؟
شانه هایت را که می پرم
آسمان
فوج
|
|
|
|
|
شهر شب غمگین است من در این تاریکی وندرین شعله و نور پی ترتیب لغاتی همگون یا که شعری موزو
|
|
|
|
|
درویش بجز کفن ندارد
جز ذکر خدا سخن ندارد
از هر دو جهان
|
|
|
|
|
در بیشه ی ما جای بتان ،نیست که نیست در مسلک ما جز به خزان،نیست که نیست در بادیه سرد و ره بی پا
|
|
|
|
|
نقش کن من را مثال گنبد فیروزه ای تو نماد باد های ساکت هرروزه ای من خیالی کهنه از عهد ع
|
|
|
|
|
جواهري در شعرناب گرنباشي بگيرد حال و هواي شعرناب تو كه بودي به خوشي و به صفاي شعرناب
|
|
|
|
|
زهر جلاد من از این میکده و پیرمغان بیزارم
|
|
|
|
|
کویری آسمان را چشم میدوخت
خیال آب و باران وی
|
|
|
|
|
من به تقدیر زمین می بالم و به پایان جهان و به اندیشه نیک و به انسان بزرگ به صداقت به
|
|
|
|
|
بر من ببخشائید بر من که به ناگاه
|
|
|
|
|
تنگ شده
هوا بر جانم
نسیم با تبسمی گره
بر گردن دارد.
|
|
|
|
|
قاضي کن ای مومن کلاه داوری را
بس کن نمایش های این بازیگری را سی سال و اندی میشود
|
|
|
|
|
مثلِ بادمجانِ بَم واکسنِ دِ.دِ.تِ زدم، تا آفت ها پارتی بگیرند! در خیالِ شکوفا شدن
|
|
|
|
|
تسلیم نمی شوم تسلیم نمی شوم حتی اگر موی بلند
|
|
|
|
|
1-
- دل - آور باش
برای " دل دادن "
آنگاه ؛
به صدا درآید
ن
|
|
|
|
|
دختری هم طراز دریایی مثل احساس یاس زیبایی دختری از حدود دلتنگی دختری ،از خط اهورای
|
|
|
|
|
در مــی آورم گــوشــواره بودنــت را ای زلیـــخــایِ هَـــوس ! و کنـــــار می آیـــم بـــا نبــ
|
|
|
|
|
بداهه ای در لطف استاد عزيزم جناب آقاي زارعي كه مصرعم را تضمين فرمودند.
"پیما
|
|
|
|
|
دلتنگ که باشی هر نگاه ،بغض می شود دلتنگ که باشی خورشید می بارد شراره ی آتش از آس
|
|
|
|
|
آفتاب گنبد آیین من ای تو "پیر پیرهن چرکین" من در دل شب های هول انگیز و تار ای به فردا چش
|
|
|
|
|
زندگی راز تراز من و توست که در اندوه زمان تنهاییم زندگی تردیدی ست که من از چش
|
|
|
|
|
در شگفتم من ز مهر کبریایی خالقی :شرمنده شد او که خوب و ما همه بد : خلق بین درمانده شد مهرب
|
|
|
|
|
به نام او که روشنی بخش جان است بردار نقاب عشق را که بوی تعفن هوس چشم دنیا را کور کرده
|
|
|
|
|
تابِ صخره بی تابیِ قلم را زانو می زند. ........................................
|
|
|
|
|
دور دست انتظار یک روز می ایی. و من همه نیامده هایت را می بخشم انوقت تازه می شوم
|
|
|
|
|
غزلِ عروجِ قلب ها (رمضان) امشب خروسم در سحر آواز می خـواند امشب دلم در این سفر دلساز می خواند
|
|
|
|
|
وقتی شهاب در شب پاییزی عشق بر تن بی تاب رویا زخمی از سحر کشید لب های غزل به ستایش باز
|
|
|
|
|
زنی ایستاده میان در درون اتاق، مردی که ستم را معنا کرده بیرون، کودکی که می دود به سمت خیابان
|
|
|
|
|
1 ساعت ها روزها سال ها قرن ها مرا و ترا قربانی آتش می کنند و زندانی فراموش خانه ها
|
|
|
|
|
محتاج اند عمیق ترین خمیازه های زمین میان بیم و امید فطری دانه ای تنها درآن
|
|
|
|
|
آسمونو بهتر ببین رسم اشک ریختنو ازش یاد بگیر خوبه اگه گاهی دلت میگیره بذاری بارونی بشه
|
|
|
|
|
نفسی به دامن دل ز هوای یار داریم به خزان عمر ننالم که ترا بهار داریم ز دو چشم مست و نازت چه ص
|
|
|
|
|
ز كفشش بر كشيد خود را و با تن گفت كه ماندن بر زمين تفته ي عشق هنوز هم عالمي با بلنداي سم
|
|
|
|
|
دررویای سپیدهای من ردیف ردیف جدول خیابان های شهرم را می سرایی درمتن باغچه ها من را.
|
|
|
|
|
دو قطره زلال از دریای رمضان . 1 ساعت مهمانی اَست لحظه هایم عشق را قربانی اَست هر
|
|
|
|
|
هیچکس مثل تو با جان دلم همره نیست از خم و پیچ خیالات سرم آگه نیست ساعت وثانیه بایدکه د
|
|
|
|
|
تو میدانی ؟ میان دخمه زندانی! دراین وادی مرا ازخویش میرانی به امداد تو می آیم به یک افک
|
|
|
|
|
این روزها آرام قدم بر میدارم بی آنکه کسی صدای گام هایم را بشنود دستانم را دیوارهای این
|
|
|
|
|
زندگی به تار مویی براستی به تار مویی بندست چه طاسی مادرزادی دارد!
|
|
|
|
|
چقدرحرف می زنم و افعال را صرف میکنم درزمانهای ممنوع ، باید دراستمرارماضی وحال وآینده پی
|
|
|
|
|
بعد از این خم نشوم سمت خـــُدا
خود خدایم نروم سمت دعـــ
|
|
|
|
|
کاری از دستم برنمی آید در نبودنت.. وقتی با یادت بغض میکنم در کوچه های جدایی نفس های عمی
|
|
|
|
|
غرق وجودم شدم از یه خواب تلخ بیدار شدم ترس از بیدار شدنم به سراغ خواب تل
|
|
|
|
|
هربیگانه ای که از خلوت دلم می گذرد. مست عطر خاطراتت می شود من چه کنم که اسیر و دربند این خ
|
|
|
|
|
ره نمای بی شرافتی است صد غم به هم تنیده ی ز من بریده و پشتبان تو.... آه...این غمِ مرا ز من بر
|
|
|
|
|
دیشب همه برگهای خزان زده را به شاخه شاخه درختان بستم اما چه سود ... باز هم پاییز آمده بود
|
|
|
|
|
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) سیمای گم شده «نیمه شب ماه برسقف آسمان سوخته بود» لاشه ی سر
|
|
|
|
|
اگه چشات رنگ وفاس چرا به من دروغ میگن؟ چشمایی که تو دستای خاطره ام لونه داره تو میدونی
|
|
|
|
|
وقتی تنهایی رو به تاریکی ترجیح میدی وقتی گوش دادن به رادیو آب دادن به گلدونات لپ تاپت شع
|
|
|
|
|
دستان مرابه زندگی بند دهید یکباربه من فرصت لبخند دهید عمریست دچارمرگ مغزی شده ام اعضای
|
|
|
|
|
به فکر فراموش کردنت هستم که این خودِ بی نوای من یهودای عاشقی ست که بدون تو هم زندگی را دوست
|
|
|
|
|
خدا تنها معشوقي است که عاشقاني دارد که هيچ يک از بودن ديگري ناراضي نيست و هيچگاه يکي از آنها معشوقش
|
|
|
|
|
من آمدم که تقاص غمم ستانم باز
تقاص خوشگذران کمم ستانم ب
|
|
|
|
|
توی این کوچه ی بن بست یه راهی واسه حق هست توی این دنیای تاریک یه راهی به سوت هست توی این جاده
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۹۶ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |