کویر

مرا دنبال کنید

رنگ شــعــر

رنگ زمینه

دفاتر شعر امیر

آخرین اشعار ناب امیر

کویری آسمان را چشم میدوخت خیال آب و باران وی می سوخت که او در حالت مرغان تشنه به خود میزد هزاران زخم و دشنه که شاید آسمان بر او نظر کرد ز آبی در سرای خود گذر کرد ببارد بر لبان درد و اندوه که شاید باز یابد کز آن جوی ولی این ساقی بد عهد بی رحم ندیدش بر لبان وی چونین زخم ندیدش نباتی خشک و بی آب که چشمانش بر آن دریاست با زار ولی آن آسمان در گیر خود بود ز مرغان سحر در صبح خود بود که شاید پندارش چنین بود که خورشید هست بر یادش چنین بود خدایا گر این دنیا بزرگ است ز سهم ره روان از خمره این است نخواهم من به تو آبی ز این گوی که در من نباشد انگلین خوی سروش

۰

شاعر درخواست نقد دارد