چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
|
|
هنگامه ی سبز بهار را به گلهای کاغذی سپردیم و شکوهِ کوه را به قابی بر دیواری کوتاه و رود
|
|
|
|
|
مهمانتـرین کس بود علی(ع) مثـل هُما در بیـن کرکس بود علی(ع) یک عشق آمد پرسه زد در کوفه ی خالی ز
|
|
|
|
|
این روزها خیلی دلم می خواهد فنجان سماعی را روی نقطه چین شعرهایت خالی کنم تا موهایم از
|
|
|
|
|
در طلب روی تو ، چوب به آتش بدم سال بهاری برفت ، ما زخزانش بدم هستی دل از تو هست ، ای ه
|
|
|
|
|
رویا را منع نکرده اند آزادی اندیشه و تو در رویای منی بی آنکه دلهره داشته باشم در باز باشد
|
|
|
|
|
مرد روزهای بدر احد خندق خبیر حنین آنقدرتنها شده بود که با چاه حرف می زد کو
|
|
|
|
|
ای که شعرت روح آدم را مطهر می کند قصه دلجویی ات با عشق محشر می کند چند روزی هست بر خوان تو
|
|
|
|
|
کوفه امشب داغدار مرتضاست کوفه امشب بیقرار مرتضاست گرچه می داند ولی بی باوراست شایدم در انتظ
|
|
|
|
|
دنیای شاعرانه در شب بیداری تصور یه زن در خلوت تنهای جور کردن کلمات بی معنی نمک ز
|
|
|
|
|
می توانی تو شبی راهی رویا بشوی همرهِ خواب من و قصه ی فردا بشوی ساده از بازیِ امروزِ دل
|
|
|
|
|
روی سجود فدای جان عزیزت کمینه جان و وجودم تویی به عالم هستی زبا
|
|
|
|
|
چرخ گردون در چرخش در گذر ایام و روزها.... اتفاق روزگارست غربت و دوری و دلتن
|
|
|
|
|
کاش می دیدم چه بودی کاش می دیدم چه کردی کاش می بودم و می دیدم توبا نامردهای پست
|
|
|
|
|
گدا وشاه چه دانند؟ که در دل عاشق چه مشغله است اینچنین عاشقانه می گرید.
|
|
|
|
|
تــوو آغوش کی بیــداری؟ کــه چشمـامم نخوابیـده ! تــو داری ماه ِ کی میشی؟ کــه خــورشیــدم
|
|
|
|
|
غروبِ دیگری در پیش دارد، طلوعِ صبحِ فردایش لبانش در کشاکش با جفایِ راه نا فرجام سراسر خشک و عطشا
|
|
|
|
|
سنه گنه بیر شارکی یازاجایام معناسیز اوزوم کیمی ! باشا توشدون توش ، توشمدین هیچ نجه کی آن
|
|
|
|
|
روز تولدم میخوام،یه دسته گل هدیه کنم سر مـــــــــزار آرزوم ، یه عالمه گریه کنم
|
|
|
|
|
پل می زند این یک نگاه، بین دو چشم من و تو من اشک دارم در نگاه، تو باز داری حرف نو باز این
|
|
|
|
|
می شنوم صدایِ قچ قچِ خرد شدنِ صداقت را، زیر دندانهای تیز روزگار ... این شهر سرد
|
|
|
|
|
من هستم و کوه ... با مرغکان ِ سکوت که از طواف ِ خورشید می آیند من هستم و رنگی
|
|
|
|
|
اهای ...با توام
با تو ای چشمانی که تا کنون
تو را ندیده ا
|
|
|
|
|
به کوچه های دلم از پی تو میگردم نکند مرا بسپاری به خواب های هزار و خود نیز ارام بروی به شالیزا
|
|
|
|
|
پياده ديدمت فهميدم خبر داري مرا
|
|
|
|
|
شب قدر است و بی مقدارم امشب اسیر دیده و دیدارم امشب اگر چه بی نصیبم از رخ دوست انیس
|
|
|
|
|
خدایا خسته ام خسته ترازکمرپیرمرد خارکن گریانم گریان تراز ابربهاری لرزانم لرزان تراز
|
|
|
|
|
پیکر بی جان گدا گوشه ی پرتی از خیابان پرتاب سکه ها ........................................
|
|
|
|
|
عقیل برادر علی ابن ابی طالب از برادر تقاضای کمک از بیت المال بیش از سهم خودش دارد............ علی
|
|
|
|
|
من و مرغ سحری نغمه زنانیم هنوز، پی هر دانه به هر دام روانیم هنوز.
رخ هر گل که
|
|
|
|
|
پــنــجــره لـیـوانِ چـایِ سـبـز بـارانِ نـاگـهـانِ تـابـسـتـان ! و مـن ...
|
|
|
|
|
ساعت را روبرویم میگذارم و به عبور ثانیه هایش مینگرم... چه سریع رد میشوند و رنج جدا شدن را نمی
|
|
|
|
|
چه خوشحالم که در جمع شمایم در این محفل همی شمع شمایم عزیزان با شما همراه گشتم مسافر
|
|
|
|
|
عاشقانه هایی درد آلود همراه بغضی عمیق و قلم سیاه می شکند؛ کمر واژه ها را...
|
|
|
|
|
نشــــــناختی ___________
آمدم گفتـــم ســــلام ، امّا مرا ..... نشناختی
|
|
|
|
|
به نام او که روشنی بخش جان است آسمـــان... امشب می بـارد زمین را بگوئیـــد آغوش بـاز
|
|
|
|
|
علی اول علی آخر علی حیدر علی صفدر علی شاه و علی ماه و علی غمخوار پیغمبر علی یارو
|
|
|
|
|
بايد بيايي پشت رويايم بشيني تنها مرا تنها مرا با من ببيني وقتي رسيدي روبروي لحظه هايم ازف
|
|
|
|
|
مولای من درآب وگل ،مولای من ازجنس مايی ليــكن تودرعلم وعمــل ازمــا سوايی نـشناختنــدت جاهل
|
|
|
|
|
در سیاهی شب"تنم گم میشود در میان باران" اشکهایم گم میشوند در بیابان تنهایی" تنها جرعه ای اب
|
|
|
|
|
سدره بر تن صلیب برگردن قرآن بر دست زمزمه می کنم ده فرمان موسی را سه پند زرتشت را من گ
|
|
|
|
|
گم شدم در بی نهایت یا علی دستم بگیر دم به دم دارم هوای
|
|
|
|
|
آب و آينه،عطر وگلاب وشبنم درنفست جارى توبراى نماز مى رفتى كه آسمان دلتنگ توبودوخدا! ماه
|
|
|
|
|
شوریده و غوغاییم : جان رفته تا مرز جنون بگسسته بند از جان ما : شیداییم از اشک و خون رنگین
|
|
|
|
|
1) كوفه بانگ بر مي زند، جانها همه پروانه ا
|
|
|
|
|
هادی مرا بوسید بابا کجاست خانم؟ مامان به من گفته بابا سر کاره. موضوع نقاشی یک آسمان
|
|
|
|
|
دگر از یار محبان خبری نیست
دگر از یار یتیمان خبری نیست
|
|
|
|
|
من پراز هیچ ام درختی خشکیده بر جای نه پایِ دویدن دارد نه جانِ ماندن به تنم بندهایی س
|
|
|
|
|
باز انسان
غرق در انواع بحران
زیر سرما در هــــــــوای
|
|
|
|
|
کارم از ۲پيك گذشته با ۴لیتري غم مي خورم
|
|
|
|
|
باردار شعرهای توام آنهم با صدای تو صبح نداشتنت را بالا میاورم و شب نبودنت را درد میکشم
|
|
|
|
|
امشب لب ما خنده به رخسار ندارد
چون دیده تر جهره دلدار ندارد
درحلقه
|
|
|
|
|
بانوی شرقی من همون بانوی شرقی که نجابتم نگامه اون نگاهی که تو دیدی هنوزم توی چشامه من
|
|
|
|
|
در انتهای کو چه ی ما جوانی عاشق است نامش را همه میدانند از غصه هایش که بگذریم برو مند
|
|
|
|
|
دل به دیدار تو امشب همه جا بیدار است !
از این خواب درد آو
|
|
|
|
|
کجای این شب تاریک
کجا تنهایی پیدا شد
که تا دستاتُ گم کر
|
|
|
|
|
به احتراق حرف هایت
می اندیشم
هنوزدررگ هایم می دمد
نفس
|
|
|
|
|
مسیر راه را ازاد رفتن از هر کجا و هر مسیر رفتن حتی مهاجرت کردن مثله کوچ پرستوها شدن فرار
|
|
|
|
|
کنارم خالی ست دستم به خوشبختی نمیرسد شانس را ببین در خانه همسایه ام پرسه میزند.. غروب
|
|
|
|
|
طفل باورم گاه گاهی از پنجره ذوق با شیبی تند به بیرون پرت می شود وشبانگاهان بر بام تردید
|
|
|
|
|
خونِ جهان پشت درِ خانه صدا می زند فرقِ علی ، گردنِ شمشیرِ تو را می زند در رَحَمِ حادثه تا
|
|
|
|
|
آرزوی رمان نیمه باز پنجره برلولای لبهایت سایه ی پیراهن من است روی تقویمی که مردی راازخود
|
|
|
|
|
برای آنکه همیشه قدرت را میداند هرشب،"شب قدر" است...
گرچه درها بسته قر
|
|
|
|
|
دوست دارم شما همراهان به داوری بنشینید.
|
|
|
|
|
1 لابلا ی خاطره ها یم میان برمیزنم ! دلم شور میزند ، قلبم می کو ید ! تو ی فک
|
|
|
|
|
دندانهای کرم خورده ام از بوسیدن لبهای شرابی تو بود ای کاش دهانم را محکم می بستم
|
|
|
|
|
سحرگاهان به هنگام نيايش نمودم عاجزانه ازتوخواهش سرسجاده ات مارابه يادآر دعايم کن کنم باسورس
|
|
|
|
|
قدر آمده قدر خود بدانيم تفسير حديث عشق خوانيم از روزن خود نفس بسازيم بيهوده به هر ط
|
|
|
|
|
خورشید دید تنهایی منو خواست رفاقت بکنه باسایه همراه کرد منو سایه ترسو از آب دراومده تا
|
|
|
|
|
به نام او که روشنی بخش جان است صعود می کند "عشق" از قله های احساس می شکند "ک
|
|
|
|
|
مادر شب از نیمه گذشته مادر من / کنار بسترم غرق نگاه هویدا میکنه باران چشمو/ همون چهره که م
|
|
|
|
|
سهمگین بیداد بین : عرش خدا خونین نمود چونکه خورشید خدا : با خون سر : رنگین نمود این سخن از
|
|
|
|
|
سیمرغ بلورین امسال حق من بود بس که جای خالیت را خوب پر کردم ناداوری کردند وگرنه من
|
|
|
|
|
▐چپاولِ دنیایی! بحرانِ دنیایِ متجدد چپاول ارزش های حتی، مسخ شده استُ شغلِ دزدی را، ف
|
|
|
|
|
باران... قطره هایی از آسمان مثل احساس سردیک انسان مثل ترس , مثل یک اندوه ویران دانه دانه
|
|
|
|
|
باز هم تاريخ غم تكرارشد كوفه غرق ماتمي خونبارشد كوفه يعني آخر نامردمي كوفه يعني يك جهان س
|
|
|
|
|
خدا میخوام یه امشبو یکم باهات حرف بزنم بگم میون بنده هات بنده ی شرمنده منم شرمنده از
|
|
|
|
|
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) «رهائی» پرنده ای درقفس تنهائی اش به این می اندیشید که مبادا
|
|
|
|
|
سحر شد در زمان آهنگ هوهوی جنون جاریست
|
|
|
|
|
آن هایی که با هزاران دلیل زندگی می کنند ، نمی توانند به یک دلیل بمیرند و آنانی که به یک دلیل زندگ
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۴۵ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |