يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ کهنه سرا شاعر آتوسا جوادپور
|
|
من از توهم خوشبختی خیابانها
که زیر همهمه هاشان
غرور جان می داد
عجیب ترسیدم
من از کناره ی
|
|
|
|
|
آیا
از کرانه های مرموزِ شب
به دامانِ شیریِ صبح
راهی هست
|
|
|
|
|
مسِ مردی را
اکسیری نیست
که
هزاران سال
از انتحارِ حماسه
می گذرد
|
|
|
|
|
و قلب ،
این ناجیِ شکسته ی شک دار،
با دستمالی از تپش و تر
|
|
|
|
|
در این قلمرو ویران
گرمایِ سردِ نفس ها
تصویرِ رخوتی ست
از لحظه هایِ رفته و در پی
|
|
|
|
|
باد های پریشان ، سرگردانی را به دوردستها نمی برند. واژه های بی حصار، جرعه جرعه بر خاک
|
|
|
|
|
کابوس هایت خوابهای قبیله اند در شبهای دراز و ظلمانی آنانکه سایه ی دهشت زا شان تا
|
|
|
|
|
هنگامه ی سبز بهار را به گلهای کاغذی سپردیم و شکوهِ کوه را به قابی بر دیواری کوتاه و رود
|
|
|
|
|
من منتظر که آتش شعرم را کبریتِ انجماد، کند روشن افتاده تشتِ کهنه و نو از بام وردی بخوان که
|
|
|