شنبه ۴ اسفند
اشعار دفتر شعرِ پرنیان شاعر عباس عابد ساوجی
|
|
همه خوابند
غیر از خیال تو
که در سر من
اسب دوانی می کند.
|
|
|
|
|
تا نیزه به پاست کلاه ز سر بردارید
کان نیزه به سر ، سر حسین میدارد.
|
|
|
|
|
مادرم کنج اتاق
من کنج کمد
میلــــــــــرزیم!
|
|
|
|
|
می گویند:
شعرت
وزن
قافیه
حتی قالب هم ندارد.
می گویم،
او را که دارد.
***
|
|
|
|
|
صبحانه ام را
همیشه
دیر میخورم.
چیزی که
همیشه
به موقع می خورم
خون دل است...!.
|
|
|
|
|
او می رود
باد می برد
اوراق دفتر
|
|
|
|
|
حدیث دور شدن قطار، کس نمیداند
به غیر آن که مسافر، درون آن دارد.
|
|
|
|
|
چقدر!
مین کاشته ام
میان شعرهایم
یکی برای
انهدام خودم...
ضامن را می کشم
بگذار بگویند:
مین ضامن
|
|
|
|
|
پی لبخند عابد ساوجی
ذره ای عشق
محبت بودم
تا مرا دور
|
|
|
|
|
کلبه ام را
بر سر راه
همۀ دزدان
وشروران
بنا خواهم کرد
|
|
|
|
|
افسانه ات شدم
که بمانم به روزگار
هیهات!!
کنار تو
مجنون نشسته بود!.
|
|
|
|
|
هر دو خفته اند
او که
دوست اش می داری
او که
دوستت می دارد
احساس غریبی داری
میان دو
|
|
|
|
|
گنبد زرینت
تسبح کبوتران
گلدسته هایت
گل افشان دلِ گرفته ام
به پناهت آمده ام
خورشید مشر
|
|
|
|
|
یک جا
بند نمی شود
هرزه ایست
این عشق
|
|
|
|
|
I LOVE YOU یاد بگیرند تورا فراموش کنند.
|
|
|
|
|
من و میز آشپزخانه جایِ خالی تو شیر آب شُر شُر نمی کند ساعت تکان نمی خورد!.
|
|
|
|
|
حال دلم را پرسیدم گفت: از مو های سرت بپرس پرسیدم گفت: آیینه ببین آیینه مرا
|
|
|
|
|
گفتی چرا حرف نمی زنی گفتی سرم به سودای دیگریست! نه پرنیان من دلم چنان گرفتارِدلت شد
|
|
|
|
|
گدا وشاه چه دانند؟ که در دل عاشق چه مشغله است اینچنین عاشقانه می گرید.
|
|
|
|
|
یک نفر با سر فرو رفته به گِل کفش هایش صدا می کردند کمک! شاعری شعر نوشت توصیف خرش گ
|
|
|