شنبه ۹ فروردين
اشعار دفتر شعرِ دیوان بیدل شاعر سید علیرضا خوانساری(بیدل)
|
|
تقدیم به جناب آقای سید فکری احمدی زاده ملحق
موسس و مدیر سایت شعر ناب
|
|
|
|
|
هرگز مپرسیدم چرا این دل چنین دیوانه شد شورآفرینی کرده جان : با این جهان بیگانه شد یاران من
|
|
|
|
|
چو عشق او به دل شدم : ز خویش خود جدا شدم تمام جان فغان شدم : به درگه خدا شدم شراب مهر او ب
|
|
|
|
|
جان که عاشق شد : شگفتا پاپی و رسواگر است جان دهد : نازی خرد : سودایی و سوداگر است بس شکیبا
|
|
|
|
|
تو شمع و نور انجمن : تو شعشعه ز روی او تو جلوه ای ز ذات هو : تو کوکبی به کوی او تو گل به ب
|
|
|
|
|
چون سیل غم دارم به دل : اما تو گو غمخوار کو ؟ خون می چکد از سینه ام : مرهم کجا خمار کو ؟ ط
|
|
|
|
|
مُهری لبم نهادی و گفتی خموش باش پیرم به خلوت است و خمارم به هوش باش سر نِه به سجده و گویای
|
|
|
|
|
دانی که دارمت دوست : با عشق بی نهایت آتش زدی به جانم : دل داده ام به راهت چون آمدم به کویَ
|
|
|
|
|
عید گشت و پر نیازم : یا ربم بر دل درآی من برون افتاده از سجاده ام :شو جان فزای تن همه پوسی
|
|
|
|
|
شوریده و غوغاییم : جان رفته تا مرز جنون بگسسته بند از جان ما : شیداییم از اشک و خون رنگین
|
|
|
|
|
سهمگین بیداد بین : عرش خدا خونین نمود چونکه خورشید خدا : با خون سر : رنگین نمود این سخن از
|
|
|
|
|
بهرخی یزدان نشان و گلبنی سیما سپید آفتابی خوش درخشان خانه ی مولا دمید خوش نگین فرزانه ای ن
|
|
|
|
|
روزه بودم : باده دادم پیر دنیا داده ای گفت نوشانوش کن : بینم که بینا دیده ای بس گوارا بود
|
|
|
|
|
در شگفتم من ز مهر کبریایی خالقی :شرمنده شد او که خوب و ما همه بد : خلق بین درمانده شد مهرب
|
|
|
|
|
ربًم چو بخشودی مرا : جانم به عشق آگین نمود جانم نمودی پُر شرر : دریای عطر آگین نمود مستانه
|
|
|
|
|
تیره دل در تاری شب شد فروافتاده سر پر گنه بودی : سیه جامه : همی دامانه تر شرمسار از کرده ب
|
|
|
|
|
دوش در رویا شُدی دیدار با حور از جنان داستانها گفته او از لطف حق چون و چنان گفت اگر خواهی
|
|
|
|
|
شب چو بر آدینه شد بر عشق باید خیمه زد عشق حق گو تا سرشک از دیدگانت چشمه زد عُلقه ها بَرکن
|
|
|
|
|
چونکه شعبان رفت و شد وقت صیام چشم بر راهم دمادم تا ز رب گیرم پیام چون برین کوشش به جانم گا
|
|
|
|
|
کلوخ انداز کن شعرت شده پایانه ی شعبان بهار آمد : تو مهمانی:فراخوان کرده آن سبحان بباید شوخِ دل
|
|
|
|
|
ای نگارین یار من آغوش گرمت باز کن شو چو مرغی و به ژرفای فنا پرواز کن من فتاده در نیازی و ه
|
|
|
|
|
یانکی دیلاق منفور جهان بین بازیش آغاز کرد بر فلسطین مقدس پا نهاد و فتنه هایش ساز کرد زِانع
|
|
|
|
|
عشق را باید ز نو تاویل یاتفسیر کرد
چون کهن افسانه ها فر
|
|
|
|
|
خواستم تا آیتی از عشق رابر گنبد مینا کنم امر شد خاموشی و ان دیده نابینا کنم چون نسیم مهر ب
|
|
|
|
|
توجه توجه --- توجه توجه .................................... برادر ار
|
|
|
|
|
در دلم افروختم من آتش عشق حسین تا کنم پ
|
|
|
مجموع ۱۱۶ پست فعال در ۲ صفحه |