تا که این دل شد به ارام و قرار
شعر جوشید از دلم پر با فشار
مرغ انگارم چو پروازی به اوج
درد و رنج و ان نداری شد فرار
دیدمی لولی وشی عریان به خواب
تا مرا دیدی نمودی استتار
گفتمش جانا به شب چون است این
گفت از مردان حذر دارم چو مار
بایدم در خواب عقدی بسته باد
تا به اغوشت شَوَم چون یک نگار
گفتمش باید چِشَم از جام لب
شرط پیشین , چون نیَم من تازه کار
بو که جنی با نمود حوریان
یا که نا دوشیزه ای جیم و فرار
گفت تن ابریشم از گُل پَرپَرم
این تنم سیمین بلوری گل عذار
نو عروسی از یکی باغ بهشت
من به فرمان خدا آمد به دار
چونکه مِهرت را کنی مَهرم ز تو
با تو باشم تا سرای انتظار
گفتم این مِهرم از ان دیگری
چیز دیگر گو و یا از زر شمار
گفت اینها نی , پشیزی ارج نیست
انکه ارزد جان و دل از این گُذار
بیدلی هم خوش جهانی دیگر است
خواب یا بیدار , بازم نی شکار
............................................................................
19 / 2 / 92