سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        گفتگوی عاشق و معشوق

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲ ۰۱:۱۰ شماره ثبت ۱۶۰۹۱
          بازدید : ۲۶۹۶   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        دوست دارم شما همراهان به داوری بنشینید. معشوقه می گوید: هزاران وعده دادی مهربانی نویسم بهر تو شاید بخوانی چو یادم آید از آن روز و هر روز به دل گویم برایش تا ابد سوز چه شبها بهر تو خوابی نکردم همین است که کنون من کوه دردم دروغی در ره عشقت نگفتم ولیکن هر چقدرخواهی شنفتم تو خود را مهربان دلدار گفتی ز مهرت گوهر عشقم بسُفتی چنان خام خیالت بودم و من ندانستم جدا شد روحم از تن به یادت آورم آن وعده ها را که می دادی به من،زیبا، دل آرا چو هر روزم مرور است یادمانت به خود خندم،نبودم بند جانت؟ چه شد آن بند جان و زنده ای تو؟ مروری گر کنی شرمنده ای تو ولی این را ز من از سادگی دان چو بعدی را گزیدی،پای آن مان چو پابند کسی باشی، نگارم نخندی همرش بر روزگارم گرفتم درسی از این کار، یارا که تا هستم در این دنیا، نگارا به چشم خویش هم مشکوک باشم دل و دین و وفا را هر سه باهم نگه دارم مبادا همچو امروز گرفتار سپهر خانمان سوز بگردد جان من در وادی عشق بجویم راه، از آزادی عشق به آخر می نویسم تا بدانی درون خود نگر از چه چنانی ========================================= پاسخ عاشق به معشوق خود به تو گفتم برایت تا قیامت بباشم مرهمی از دردهایت همان دردی که تو رنجیده بودی تو مهرم را چنین سنجیده بودی تو می گفتی که تا دنیا به کار است دو چشمم روز و شب در انتظار است تو را بینم نمایم عرض اندام برایت من بمانم مرغکی رام به غیر از تو نبندم دل به هرکس برایت پایبند می مانم و بس شب و روزت همین بوده کلامت فرو ریزد گلی از هر سلامت بدادی وعده های پوچ و خالی از این است که کنون آشفته حالی به من گفتی اگر آیی به شهرم سراسر شادی و شوقست بهرم تو را مهمان نمایم در سرایم ز تو خواهم بمانی از برایم تو را تیمار دارم در شب و روز ز بهرت شعله ای باشم دل افروز چو من بینم تورا هر دم ببوسم به شرطی که نگویی من چه لوسم! خلاصه مهربان با حیله و زور دو چشمم را نمودی ازغمت کور روان گشتم به شهرت بارها من که جویم ردی از این کارها من چو من گشتم پی آن وعده هایت ندیدم از تو ردی جز صدایت چه خوب است گر تو مانی با وفا یار از این نیرنگ بازی دست بردار من هستم آدمی یکرنگ و یک دل اگر جز این بُوَم بینم ز مشکل هزاران رنگ و نیرنگ زمانه به من برگو اگر داری نشانه چرا باشی دو رنگُ زشت کردار ز تزویر و دغل تو دست بردار چو خواهی در جهان باشی نمودار میان مردمان باشی تو دلدار به من آموخت این جبر زمانه تو با یاران بمان یکرنگ، یگانه نه اینکه مثل پرچم در همه حال برقصی تو زهر بادی و هر بال به هر ساعت به رنگی چون درآیی تو برگو بهر من جانا چرایی؟ به یک روزت معلم روز دیگر مربی می شوی در شهر وپیکر بسازی از برای بانوان تن به ورزش ریشه سستی تو برکن گمانم این چُنین است نازنینم تو در هر فن بُوی استاد بینم من خسته چو دیگر مثل سابق به دریایت نمی باشم چو قایق برو فکر دگر کن مهربانم فراوان یار هست دردت به جانم. برایت خواهم از یزدان دانا سراسر زندگی باشی توانا بگیری راه راستی را به انجام خدا سازد تو را نیکو سرانجام ==================== ادامه دارد؟
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5