خواب دیدم که قیامت شده است
دیدن روی خداوند ؛ سعادت شده است
صف به صف مردمی از ترک و تتار
آدمی بود در آنجا همه افزون ز شمار
یانکی و روس و اروپایی و آفریقایی
هندی و چینی و هم طایفه ی بودایی
مردم پارس در یک صف به کناردگران
به نظاره بنشستند چنان گیج و دمان
جملگی مردم عالم همگی چشم به در
عده ایی شرم زده دیده از ایشان شده تر
بنده هم نیز تماشاگر آن صحنه ی باز
پرده افتاد و عیان شد همه راز
ناگهان ایزد یکتا به همه داد درود
به سرافیل بگفتا که تو برخوانْش سرود
خواند با صور خودش آن ملک پاک خدا
سره از ناسره ها گشت جدا
دفتر و دستک و هر آن چه که بود
نزد یزدان توانا بنهادنْش چه زود
من در اندیشه خود غرق که تا آخر کار
چه شود خواب و چه سازد دادار
حضرت آدم و موسی و خلیل و یعقوب
می نمودند همه ریزِ وقایع مکتوب
گفت با خلق خودش داور آن روزِ الست
همه هستند و کسی نیست نهَست(غیبت)
مانده بودم که چگونه دهد ایزد همه پاداش و جزا
همه بودند چنین گوش به فرمان خدا
گفت ایزد به همه مخترعین ؛ مکتشفین
آفرینم به شما باد که شاهکار نمودید چنین
چونکه این خلق ز دستان شما یافت شفا
کنم امروز من آن قول ؛ عزیزان به وفا
جنت و حور و پری و همه آن نعمت من
به شما بخشم و پوشید پس این جامه به تن
شاد و خندان به در آمد ز صف آن خادم خلق
جامه پوشیدن و پس دور نمود از خود دلق
یک به یک خنده کنان شاد و سرازیر به بهشت
ایزد این گونه برای همه شان خط بنوشت
باز خواند بر مردمان دستور خُد
با زبانی ساده می فرمود نه کُد
گفت نوبت بر رسد بر مردمان دست گیر
تا برون آیند ز صف چون گرْسنگان را کرده سیر
گفت با آنها چنین ایزد هزاران آفرین
حاتم طایی شما بودید همیشه در زمین
بخششی کردید ز مال خود عزیزان بیشمار
پس سزاوارست که جنت بر دهم فرجام کار
آن جماعت نیز خندان طی نمود راه عدَن
چون شنیدند گوید آن یزدان سخن
در شگفت بودم چرا یزدان چنین کرد داوری
گر چه غیر از او ندارم در عدالت باوری
دیگرش نوبت رسید بر آن فرشته های پاک
آن همه مادر که مهمان بوده اند چندی به خاک
بی سوال و بی جواب بر مادران خواند این چنین
بر شما باد ای عزیزان پس هزاران آفرین
رنج و زحمت دیده اید در عالم خاکی چنان
واجب است بر من شما را بردهم اینک جنان
بار دیگر گفت ایزد اینچنین؛خُنیاگران(آوازخوان)
چون شما ها شاد کردید جمله ی این مردمان
بر شماها می دهم در جنتم من جایگاه
گرچه بر نامْتان کشید این روزگار خط سیاه
چون شما مسرور کردید خلق من را بیشمار
پس سزاوار است رهانم جانتان از گیر و دار
شد جدا آوازه خوانان از صف و بشکن زنان
آمدند و پس رسیدند هر کدام از مردمان
ناگهان بانگی بر آمد از صف ایرانیان
ای خدایا این چه باشد؛مهربان بر ما بخوان
ما عبادت کرده ایم در شام و در صبح و پسین
از همانروزی که بودیم نطفه ایی ما در جنین
روز و شب در فکر بودیم هر کدام تا در بهشت
خانه ایی سازیم عزیزم؛ ایزد نیکو سرشت
داد پاسخ بهرشان آن داور پاک آفرین
با تبسم ؛ای عزیزان ؛مردم ایران زمین
گر گره بگشوده اید از کار مردم در جهان
پس تو پیش آی و ز من اجرش ستان
آن عبادت ها که کردید روز و شب از بهر من
من صمد بودم در آن دم؛گر چه کوبیدی به تن
یادتان می آید آن شیخ اجل؛سعدی چه گفت؟
او همان کس بود که ناحق را بسُفت
مر نگفت سعدی عبادت خدمت است
خدمتی بر خلق و غیرش غفلت است
یادتان می آید ش؛ دیدی گرسنه در کنار؟
یا که از وامانده ایی برداشتی ؛ هرگز تو بار؟
لخت و عریان تو ندیدی کودک همسایه ات؟
روزوشب فکرت نبود افزون کنی سرمایه ات
یادتان می اید آن دختر که مانده در سرا
چون نبودْش کابین ز شوهر ماند جدا
در عوض بهر فریب خلق هر یک از شما
کار خیری کی نمودی جان من بهر خدا؟
مانده بودم هاج و واج از کار دادارم بخواب
ناگهان ساعت به زنگ آمد در آمد آفتاب
ایزد دانا؛تو بگذر ای رحیم از هر گناه
آدمی زاده ندارد غیر یاد تو پناه
بسیار زیبا و قابل تامل