دوشنبه ۵ آذر
قصه دلجویی ات با عشق محشر می کند شعری از وحید جوادی دافساری
از دفتر سکوت سپید نوع شعر قصیده
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۲۴ شماره ثبت ۱۶۱۳۱
بازدید : ۸۸۸ | نظرات : ۱۶
|
دفاتر شعر وحید جوادی دافساری
آخرین اشعار ناب وحید جوادی دافساری
|
ای که شعرت روح آدم را مطهر می کند
قصه دلجویی ات با عشق محشر می کند
چند روزی هست بر خوان تو مهمان گشته ایم
گوییا یک عمر با مهرت دلم سر می کند
باغبانی و دل ما با نوازشها خوش است
گر نباشی غصه ات هر غنچه پرپر می کند
تا تو هستی مشک و عنبر را بیفکن گوشه ای
محفل ما را قدوم تو معطر می کند
دیگران هستند اما ما به تو دل داده ایم
چون که قلبت با دل ما کار دیگر می کند
لعل شیرین لبانت با زبانت در غزل
لاجرم هر مومنی را سخت کافر می کند
همچو اکسیری و من اندر مقامت مس شدم
روی سرخم را فقط اکسیر تو زر می کند
چهره ماه تو در این آسمان بس دیدنی است
هر شعاع نور تو کار صد اختر می کند
رسم و آئین تو اعجاز غریب واژه هاست
گبر هم در محضرت الله اکبر می کند
ای که سالار محبت هستی و دل می بری
هر عدو را مهر تو همچون برادر می کند
در نبودت لشکر غم ها امانم می برند
بودنت یک عمر شادی را میسر می کند
هر قدر هم با نسب باشند بد خواهان تو
گفته هایت نسلشان یکباره ابتر می کند
روی زردم را ببین و مرهم دردم تو باش
رنگ و رویم را فقط شعر تو احمر می کند
گرچه تنهایی ! ولی قلبم بلاگردان توست
درس احساس تو را بی مزد از بر می کند
یوسف من ! چهره غمگین و دلگیر مرا
آن ردای شعر هایت نیک منظر می کند
عمر از کف داده ام تا با تو طنازی کنم
عمر دنیا را وجود تو معمّر می کند
خسته ام با من بخوان از لحظه های دلخوشی
خستگی های مرا آهنگ تو در می کند
در دل آتشفشانت وه! چه غوغا کرده ای
هر شرر در سینه ات کار صد آذر می کند
لشکر غمها که می تازند بر آسایشم
شعرهای تو برایم کار سنگر می کند
بوسه های کوچه های عشق بازی یاد باد
حال من را یاد آن ایام بهتر می کند
آنقدر وابسته تقدیر و احوال توام
لحظه ای دلتنگی ات حالم مکدر می کند
پند هایت چون چراغی در شب تاریک راه
همرهان را هر نفس همیار و همسر می کند
ای که از هر واژه ات دیوان اشعاری به پاست
هر کلامت جان آدم را مُسخّر می کند
آن شکوه و هیبت و فر وجلال ِ عشق تو
سینه نالایق ما را محقر می کند
ما همه نوباوگانیم و ادب آموزی ات
با دل ما کاری همچون مهر مادر می کند
آمدی و دیده ام تر شد ز شوق دیدنت
رفتی و تنهایی من دیده را تر می کند
از خدا پنهان نکردم بر تو هم پوشیده نیست
چشمهایم بودنت را ثبت دفتر می کند
گرچه غمهایم زیاد و دلخوشیهایم کم اند
لیک دل با آن خوشی ها جمع لشکر می کند
واژه واژه شعرهایت عطر سوسن میدهد
مصرع و بیت و ردیفش کار عنبر می کند
زانکه از آغاز ما دنبال پایان بوده ایم
لیک دل از ابتدا آهنگ آخر می کند
بر سر جنگیم با این روزگار نامراد
بیشتر می گیرد و تقدیم ، کمتر می کند
قصه ها ناگفته در قلب سپیدم مانده است
گاه گاهی بر زبانم سد معبر می کند
بر سیاهی های روح خسته ام شعری بخوان
ای که شعرت روح آدم را مطهر می کند.
===============================
درود بر اساتید بزرگوارم
قصیده سراسر اشکال بالا را فقط و فقط به بهانه تقدیر و تشکر از قطره ای از دریای محبت استاد گرانقدرم دلجویی عزیز به قلب بی کرانش تقدیم میکنم.
خاک پای همه اهالی: کوچک همه شما سروران و .ج.دافساری مرداد 92
=========================
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.