پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ حرف دل شاعر محسن ابراهیمی اصل (غریب)
|
|
بگو چگونه چنین بود و تاب آوردی
|
|
|
|
|
تو هم مثل من مثل ما دهه شصتی
|
|
|
|
|
همین که می رسد زره بهار دلخوشم
|
|
|
|
|
سر را دگر از پیله برون آورم که چه؟
|
|
|
|
|
بام شهرو زوزه های درد می دانی که چیست؟
|
|
|
|
|
انسان محق این ستایش نیست!!!
|
|
|
|
|
همیشه در سفر منم سکوت بی ثمر منم
همیشه دیرمی رسم همیشه بی خبر منم
|
|
|
|
|
گفته بودم تا نفس در سینه دارم باتو خواهم ماند و ماندم انقدر ماندم که رفتی
|
|
|
|
|
خواب می دیدم تو را درخواب می دیدم تورا
یک شب طولانی و مهتاب می دیدم
|
|
|
|
|
کاش می دیدم چه بودی کاش می دیدم چه کردی کاش می بودم و می دیدم توبا نامردهای پست
|
|
|
|
|
برای آنکه همیشه قدرت را میداند هرشب،"شب قدر" است...
گرچه درها بسته قر
|
|
|
|
|
هوای اتاق خا طره هایم همیشه رویایی صدای سکوت و زمزمه هایم ودیده بارانی
صدای تک
|
|
|
|
|
زود برگرد کبوتر... که دلم می گیرد تو نباشی حسینم نفسم می گیرد زود برگرد
|
|
|
|
|
سفره ی دل همه جا باز نکن تا دهان گرم شد آغاز نکن
راز دل فاش نکن با هر
|
|
|
|
|
یک شاعربی نام ونشان دغدغه دارد از سوز جگر صد سخن نازده دارد
با واژه گلا
|
|
|
|
|
دستاتو واکن،نذار بیوفتم من اینجا ته خطه،بزار بمونم من دستامو بگیر،که خیلی یخ کرده ببین
|
|
|
|
|
جمعه ها عصر،
همان لحظه که خورشید
پراز حرف و کنایه،
می رود گوشه تصویر
|
|
|
|
|
تو که نیستی... زندگی را به دیوار می آویزم تا چروک نشود و تا نخورد در نبودت، دنیا تعطیل
|
|
|
|
|
صدایی پر ازخش ولی مهربان همه تارهای گلو بی توان
صدایی پراز سالها تجربه
|
|
|
|
|
دل دیوانه که گویند تویی دل درمانده و دربند تویی
بهر هر شمع بر افروخته ای مثل پروانه
|
|
|
|
|
بت نسازید کسی را بت نخواهید کسی را که شود دود و رود زود به چشم خودتان
|
|
|
|
|
ابرها می تازند غرشی نیست هنوز نم باران نزند،تا برسی ونسیم خنک شالیزار ما
|
|
|
|
|
خیره بودم زپس پنجره ی باز اتاق خیره بر چرخه ی تکراری وبی رحم حیات خسته ا
|
|
|
|
|
حبس یعنی:
اَسمانی هندسی
ابرهایی مستطیلی
کهکشان بی کسی
|
|
|
|
|
می دونم می خوای جدا شی بری چند روزی نباشی یه گوشه همین حواشی بپایی منو یوا
|
|
|
|
|
طرح لبخند به لبهای ترک خورده چه دیدن دارد شکر از هر که همان لحظه زمین خورده شنیدن دارد خ
|
|
|
|
|
مثل فریاد کشیدن در اب واژه ها مثل حباب وصدایی مبهم حرفهایم نشنیده است کسی
|
|
|
|
|
مهربان باش همین!!!
مهربان باش که چون در بدرخشی لابه لای همه ی سختی ها
|
|
|
|
|
امشب که دوباره محو در شب بودم محو در ماه وستاره مثل هرشب بودم یک لحظه شهاب سنگ زیبا رد ش
|
|
|
|
|
در زمستان رفته بودی برف بود جای پاهایت هنوزم ژرف بود جای پاهایت
|
|
|
|
|
(یاد باد, اَن روزگاران یاد باد)
کودکی ها و رفیقان یاد با
|
|
|
|
|
یکی دیدم زمین را داس می زد چه بی رحمانه گویی تاس می زد کمی نزدیکتر چون می رسیدم شقای
|
|
|
|
|
می شود دانه ی باران را دید همراه نسیم, رقص باران رادید می شود لحظه ای از دنیا رفت چشم را بس
|
|
|
|
|
مزن ای بلبل افسرده و نالان مزن خود را چنین برمیله های سخت فولادی که دل اتش بگیرد از صدای اس
|
|
|
|
|
کنج لبهای تو را معجزه باید نامید تا زدم بوسه بران
|
|
|
|
|
رمقی هست هنوز نفسی هست هنوز گرچه یک قلب شکسته ول
|
|
|
|
|
درد... اىنبار تو از هر در و دىوار، فرود آ یى ، بر م
|
|
|