جمعه ۲ آذر
اشعار دفتر شعرِ برای یک بتِ بی رحم شاعر کاظم خوشخو
|
|
1 چه می شود اگر زندگی ام که چون در بسته ای می ماند ناگهان به صدا در آید و تو پشت آن باشی
|
|
|
|
|
1 تو را به خدا می سپارم و از زندگی ات می روم چون پرستویی که مجبور به کوچی نابهنگام شده
|
|
|
|
|
به فکر فراموش کردنت هستم که این خودِ بی نوای من یهودای عاشقی ست که بدون تو هم زندگی را دوست
|
|
|
|
|
من ویرانه ای غریب می شوم در میان جزیره ای دور و تو ابری شبیه قارچ... رفتنت چیزی کم از یک
|
|
|
|
|
نقطه ی اوج داستان جایی بود که تو گفتی نه و مردی که فکر می کرد شخصیت اصلی داستان است ب
|
|
|
|
|
جسم من تابوت روح خسته ام مرگ را با خنده می خوانم کنون دیدی آخر زخم کاری ات گرفت عاقبت بگذشت
|
|
|
|
|
کوک که شد هر چقدر هم که مغرور باشد به ساز هر دستی می رقصد بیچاره عروسک کوکی
|
|
|
|
|
تو می روی و به دنبالت به آتش کشیده می شود تمام مقدسات درونم و من احساس می کنم نبردهای
|
|
|
|
|
چون یهودا که مسیح را به صلیب کشید تا او را نکشد من بعد از تو هر روز با زنده بودن به خودم
|
|
|
|
|
درد و غم متفقین منفوری که رهایم نمی کنند و تو سرزمین پهناور زمستان زده..
|
|
|
|
|
درد و غم متفقین منفوری که رهایم نمی کنند و تو سرزمین پهناور زمستان زده..
|
|
|