پنجشنبه ۲۱ فروردين
اشعار دفتر شعرِ بهترینم باش شاعر علی صمدی
|
|
بسته شد آخر در پاییز هم
زمزمه در صبح دل انگیز هم
فصل نشستن به تمنای دل
نقشه کشیدن سر دنیای دل
|
|
|
|
|
"امشب اگر یاری کنی ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم دریا به دامان می کنم"
بر گونه ام خط
|
|
|
|
|
پاییز که از پنجره پیدا شد
انگار که صد غنچه ی گل وا شد
صد رنگ به بازار بهار آمد
پاییز که با نقش
|
|
|
|
|
ما به دل نقش دل انگیز سپاهان زده ایم
پرچمش را سر هر قله ی ایران زده ایم
چند باری که به فینال رسیدی
|
|
|
|
|
وقتی که میشوی عاشق ناز و ادا
وقتی که عشق یک جانبه کشته ترا
وقتی نمی توانی برسی به کسی
وقتی نم
|
|
|
|
|
با من از عشق نگو من به شما مشکوکم
به همین عشق به این مهر و وفا مشکوکم
|
|
|
|
|
دل به آتش زد و آتش به تنش اما بعد
زیر آوار و دلش پیش زنش اما بعد
نگران بود که شاید نتواند یکبار
|
|
|
|
|
«شهدای کله مسیح»
روزگاری دِلِ احساس گلستان بارید
از زمانی که گلی در شب توفان بارید
آسمان در تَب
|
|
|
|
|
دوباره انقلاب نگاهت، دوباره مجمع مژگان
دوباره انتقام دو چشمت، دوباره چشمک و عصیان
|
|
|
|
|
مثل یک قرقی که می تازد به دشت
مثل آهو، دل که می بازد به دشت
مثل یک رنگین کمانی روی کوه
جلوه دارد
|
|
|
|
|
شهر به شهر و کو به کو
رشته به رشته مو به مو
در طلبش به جستجو
از پس و پیش و روبرو
|
|
|
|
|
دل شبگرد غزلها پر درد است بیا
غزلش بی تو پر از واژه ی سرد است بیا
|
|
|
|
|
آهنگ دلنشین موی تو با هر نتی که بود
آرامش از نجابتم به نگاهت قسم ربود
تا ضربه زد به تار موی تو دست
|
|
|
|
|
آخرش یکشب کسی با سنگ ریزی پشت قاب پنجره
می زند آرام و پی در پی که بگشایی نقاب پنجره
لرزه می افتد
|
|
|
|
|
آمد و در آینه تا جا گرفت
شورش بالای تو بالا گرفت
آینه تصویر تو را دید و گفت
میشود اینگونه چوگلها
|
|
|
|
|
در ابتدای یک شب زیبای دلفریب
در ازدحام خلوت دنیای دلفریب
وقتی که شب پر از تب احساس عاشقی است
یا
|
|
|
|
|
زندگی،
درد قشنگی است
که بر باور ما می بارد
|
|
|
|
|
باید که فکر چاره کنم برای دلم
|
|
|
|
|
زندگی،
درد قشنگی است
که بر باور ما می بارد
|
|
|
|
|
یک شبی هم مثل آن شبهای دور
رفتم از دلدادگی تا پیش هور
رفتم از خود تا تو را پیدا کنم
دی
|
|
|
|
|
نرم نرمک
جریان می گیرد باز
هوس رنگ در انگیزه ی سبزینه ی
|
|
|
|
|
بانو
هنوز از پشت پرچین نگاهم رد بی من رفتنت پیداست با
|
|
|
|
|
وقتی که آخرِ عاشقی ، نگاه شماست وقتی که کیش دلی ، به دست شاه شماست دل می بری ز منیژه هم به حرم
|
|
|
|
|
چو ز حُسنت سخنی تازه شنیدم به دلم نقش دلارای تو دیدم همه شب تا به سحر در تب عشقت چو نس
|
|
|
|
|
پژواک دلاوری تو، در آستانه ی فرود و فرازِ نگاهت در انحصار گازهایی بی رنگ و بو
|
|
|
|
|
میتوان پیوسته در شبهای نا پیدا گریست هاله ی مهتاب غم را دید و بی پروا گریست نغمه ی دلدادگا
|
|
|
|
|
ز نگاهت گره وا کن که تو معشوقه ی مایی تو به چشمم چو نشینی دگر از غیر جدایی نفسم دل ن
|
|
|
|
|
در پیچش گیسوانت که شبهایی را مانند، تارهایی تنیده از جنس دلربایی،
|
|
|
|
|
بهشتی را به اردی داد پیوند دلم را برد سوی شهر میمند به شادی راهها پیمودم از جان به سوی
|
|
|
|
|
کبوتر آشیانت سبز دلت دریا به پروازی برقصانم. بیا در آسمان دیده ا
|
|
|
|
|
مرد عاشق پیشه ای با رفتنت از یاد رفت واژه های عاشقی بعد از تو هم بر باد رفت محو شد در سینه
|
|
|
|
|
خواهم شبی از سوز دل شیدا کنم پیمانه را از جام و ساقی بگذرم بر هم زنم میخانه را اندیشه را خ
|
|
|
|
|
خاطرم را یاد چشمانت فریبا میکند عشق را در روح دستانت هویدا میکند لحظه های با تو بودن د
|
|
|
|
|
اتفاقن سبک زیبایی است دل دادن به یار گم شدن در تنگنای واژه های بیقرار عصرها دلتنگ
|
|
|
|
|
بازآ به سر آغاز بیا به همان غروب زیبا به همان شب و دوباره دل و دین را به هوای گل
|
|
|
|
|
بی تو در اندوه یک احساس سرد پشت فرجامی پر از فریاد و درد پشت یک تنها شدن در بطن عشق گم
|
|
|
|
|
در آنسوی صدایت در پس زیباترینِ لحظه هایت ماه در چشمان زیبای تو خندید دو چشمانم ولی وقتی تو
|
|
|