يکشنبه ۲ دی
پاییز که از پنجره پیدا شد شعری از علی صمدی
از دفتر بهترینم باش نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۷ ۰۶:۱۱ شماره ثبت ۶۵۷۰۷
بازدید : ۵۴۰ | نظرات : ۴
|
|
پاییز که از پنجره پیدا شد
انگار که صد غنچه ی گل وا شد
صد رنگ به بازار بهار آمد
پاییز که با نقش نگار آمد
مهرش به دبستان تو پرچم زد
آبان مرا عشق تو بر هم زد
در مهر به پابوس تو آمد دل
با دفتر و خودکار نو آمد دل
سر مشق که دادی به تو دل بستم
آهسته به تقدیر تو پیوستم
سرمشق تو شد خط عبوری خوش
در خاطر من رمز حضوری خوش
با خاطره از مهر گذر کردم
تا خش خشِ پاییز سفر کردم
آبان شد و من فکر دبستانت
در فکر همان چهره ی خندانت
با یاد نگاهت شبِ دلتنگی
آرام شدم در تبِ دلتنگی
آنشب سر آن کوچه که من با تو
درگیر شدم با دو سخن با تو
چشمم که به چشمان تو مایل شد
یک پرده نجابت به تو حایل شد
لبخند زدی جان مرا آتش
در شعله کشیدی به مکافاتش
لبخند تو شد چشمه ی آغازم
از پیله ی غم چاره ی پروازم
پروانه شدم پیله ی آذر را
پرواز شدم دفتر دیگر را
اسمت شده سرلوحه ی این دفتر
وابسته به چشمان تو شد آذر
آنقدر که هی دور و برت رقصید
هی آمد وهی رفت و تو را بوسید
آنقدر که از فاصله ترسیدم
از رفتن این قافله ترسیدم
با خود نبرد نام و نشانت را
انگیزه ی پاییز لبانت را
در خون نکِشد جان و دلم بانو
در گوشه ی ایوان دلم بانو
من خسته ترین جام خراباتم
دلبسته ی بی نام خراباتم
من با نُتِ هر ساز تو میرقصم
با نغمه ی آواز تو می رقصم
آواز تو آتش زده بر جانم
رقصانده به اطراف دبستانم
این مدرسه شد قبله و درگاهم
آشفته ترین شوق سحرگاهم
اینبار به چشمان تو خوشبینم
پاییز، به پایان تو خوشبینم
پاییز، مرا باغ بهاری بود
گیسوی پریشان نگاری بود
پاییز، مرا آذرت عاشق کرد
حیران دو تا دست شقایق کرد
حیران همان رنگ دل انگیزش
در ماه پر از آذر پاییزش
حالا به دبستان تو می نازم
دل در کف دستان تو می بازم
با اینهمه توصیف که من کردم
با جامه ی عشقی که به تن کردم
نزدیک زمستان شد و باید رفت
پایان دبستان شد و باید رفت
علی صمدی آ.آ
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.