سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        شب یلدا

        شعری از

        علی صمدی

        از دفتر بهترینم باش نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷ ۰۹:۱۹ شماره ثبت ۶۹۸۰۴
          بازدید : ۴۲۵   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی صمدی

        علی صمدی:
        بسته شد آخر در پاییز هم
        زمزمه در صبح دل انگیز هم
        فصل نشستن به تمنای دل
        نقشه کشیدن سر دنیای دل
        پرسه زدن در تب دلدادگی
        رقص کنان در شب دلدادگی
        در شب آخر، شب رفتن که شد
        اول فردای گسستن که شد
        فصل دوصد رنگ به آهستگی 
        رفت به پایان ببرد خستگی
        دی خبر آورده دو رنگی به در
        بهمن و اسفند و زمستان به بر
        جامه به تن هر سه به همراه هم
        برف کشیدند به دلخواه هم
        زد همه جا رنگ سپیدی به تن
        عاشق و معشوقه در این انجمن
        باغ و گلستان سر و رویش سپید
        نرگس دلباخته مویش سپید
        فصل خزان تا که زمینگیر شد
        وضع هوا باعث تغییر شد
        در همه جا بستر سرد زمان
        یخ زده در باور این کهکشان
        لحظه ی آخر چه غم انگیز شد
        موقع دل کندن پاییز شد
        بار سفر بست که سالی دگر
        باز بیاید به جمالی دگر
        در بر او دخترکی مثل گل
        لاله به سر شاپرکی مثل گل
        موی پریشان سر هر شانه اش
        تا به حقیقت رسد افسانه اش
        رنگ طلا بر خم گیسوی او
        خنجر زرین شده هر موی او
        در زه ابروی شقایق کشش
        تیر بلا بر لب عاشق کشش
        دختر سر زنده ی نیلوفری 
        کرده به تن پیرهنی زرزری
        دامنش از برگ خزان زرد تر
        از گل گیسوی بتان زرد تر
        در دلش آشوب که باید رود
        دل به زمستان کسی بسپرد
        مانده در این فکر که شاید کسی
        بیخبر از غصه ی دلواپسی
        خواسته اش را که اجابت کند
        حلقه در انگشت نجابت کند
        فصل کناری پسری آشنا
        تازه جوانی چقدر با حیا
        آمده هنگامه بپا کرده است 
        خانه ی عاشقی بنا کرده است
        بهمن سیمین تن فرزانه فر
        بسته کمربند طلا بر کمر
        بر سر او تاج زمرد نشان
        سلسله در سلسله از مهتران
        خنده به لب آمده غوغا کند
        در دل یلدای زمان جا کند
        موج نگاهش که به یلدا رسید
        بهمن محجوب خجالت کشید
        تیر نگاهی و نگاهی به دل
        باز دو تا چشم سیاهی به دل
        باز نبردی سر دل باختن
        جنگ به سر حد فنا ساختن
        جنگ دوتا چشم که مغلوبه شد
        موقع دل بردن مجبوبه شد
        تا گره خوردند دو تا دل به هم
        دلبر و دلداده ی مایل به هم
        گشت مصمم که رود در پی اش
        از لب مستانه بنوشد می اش
        با دی و اسفند حکایت نمود
        قصه ی دیدار روایت نمود
        گفت گرفتار دقایق شدست
        دخترکی دیده و عاشق شدست
        دخترکی ماه تر از اطلسی
        کس نشنیدست و نبیند کسی
        دی سر این مسئله مامور شد
        عازم کاشانه ی آن حور شد
        گفت به آذر به خدا دخترت
        برده دل از بهمن ما دخترت 
        آمده ام خواستگاری کنم
        گل بدهم رقص بهاری کنم
        اذن دهی در پی دیدارتان 
        جمله بیاییم به دربارتان
        داد جوابش که به فرخندگی
        مقدمتان دیده و دل جملگی
        رفت و خبر داد به تک دخترش
        تا بنهد تاج طلا بر سرش
        شانه که زد دختر آذر به مو
        آینه مواج شد از موی او
        در بر آیینه کمی ناز تر
        ماه تر از دیشب و طناز تر
        سرمه کشیدست به درگاه شب
        سرمه به پابوس گذرگاه شب
        رنگ دل انگیز به هر گونه اش
        عطر پراکنده ی گلپونه اش
        سرخ اناری زده بر روی لب
        تا بدمد جان به سراپای شب
        محو خودش بود که در زد کسی
        باز به در بار دگر  زد کسی
        بهمن و اسفند و زمستان و دی
        با گل و یک جامه و یک جام می
        آمده تا حلقه به دستش کنند
        باده بنوشانده و مستش کنند
        جمله نشستند و شب آغاز شد
        صحبت پروانه و پرواز شد
        گاه ز شهنامه و سهراب و جم
        گاه ز اصحاب نمایان قلم
        شعر تر از حافظ شیرین سخن
        یا غزل از هاتف زرین سخن
        گرم سخن بود عروس آمدش
        از دل شهنامه ی طوس آمدش
        جامه ی منقوش به اشعار زر
        کرده به تن برده دل از این پسر
        آمد و بنشست پرستار دل
        تا بزداید غم  بیمار دل
        جامعه شد محو سراپای او
        شاه پسر غرق تماشای او
        رو به پری کرد زمستان سپس
        گفت که ای بلبل بستان سپس
        گفت که بهمن شده پابست تو
        آمده ام حلقه کنم دست تو
        گر بپذیری دل ما خوش کنی
        ور نپذیری همه ناخوش کنی
        گفت که این مادر گل دامنم
        گر بپذیرد بپذیرم منم
        شاد شد از گفته ی او مادرش
        گفت که راضی شده پس دخترش
        با بله ای جان پسر را گرفت
        قدرت ایمان پسر را گرفت
        شور به پا شد همه جا غرق نور
        هلهله افتاد که غم گشته دور
        زین سبب این را همه ایرانیان
        چون شده یک خاطره از باستان
        جشن بگیرند و گل افشان کنند
        مهر و صفا صرف عزیزان کنند
        علی صمدی آ.آ
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۱۰:۳۹
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و شورآفرین بود
        امید بخش خندانک
        کبری یوسفی
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۰۶:۳۰
        سلام ودرود برشما بزرگوار
        ماشاءالله
        چه زیبا وقشنگ قلم زدید
        قلمتان سبز
        درپناه حق خداقوت خندانک خندانک خندانک
        مهدی سالوند (مهدی)
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۰۷:۳۳
        درود بر شما
        بسیار زیبا ، دستمریزاد
        خندانک خندانک
        میهمان غزل « سینه سوزان » و « صید دل » ام باشید
        مجید شیاسی  مجید
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۱۶:۳۴
        سلام درود برشما بسیارزیبا
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۱۷:۴۴
        درود برشما بزرگوار
        بسیارزیبا سروده اید
        برقرار باشید خندانک خندانک خندانک
        صحبت  پارکی ( صُبی )
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۱۸:۵۳

        شاعر فرزانه
        جناب صمدی عزیز
        با سپاس بسیار
        از آفرینش این اثر زیبا و هشدار دهند و گذر عمر...
        که در قالب مثنوی زیبا به نظم نشسته است
        متکرم
        سلام
        همایون طهماسبی (شوکران)
        چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۲۲:۰۸
        درودتان
        خندانک خندانک خندانک
        سودابه حسن پور(کرشمه)
        شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ ۰۶:۴۲
        درود .
        احسنت به این احساس جاری و قلم پر توان شما.
        مانا باشید.
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5