جمعه ۱۴ دی
برای جانبازان اعصاب و روان شعری از علی صمدی
از دفتر بهترینم باش نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲ ۲۲:۲۰ شماره ثبت ۱۶۴۲۲
بازدید : ۱۱۷۷ | نظرات : ۱۹
|
|
پژواک دلاوری تو،
در آستانه ی فرود و فرازِ نگاهت
در انحصار گازهایی بی رنگ و بو
آنچنان تازانند در تبخیر وجود تو،
و اعصاب پولادین تو را ،
محصور کرده اند در هجوم روانی ی روانت ،
تا به رخ ما بکشند تکیدنت را ،
در نیایش لکنت گویش هایت،
نگاههای خیره ات،
و چشمهای رنگ شده از سرخی تحملت.
گاهگاهی،
که تو میخندی در برابرم،
من میگریم برای غریبی صدایت.
به کدام منظره مینگری؟
و گوش به آواز کدامین ازدحام شلیک میسپاری؟
موجی می آید و ترکش انتظار
و تو هنوز پابرجا ایستاده ای
در ویران خانه ی بازیافت اعصاب.
تو،
نگاهت،
سوت خمپاره،
دخترت،!!!!
تفنگی در رگبار فراموشی،
در شدت عطش ایستادن،
فوران در اندیشه ی یک بدرقه ی مهربان،
بخاطر لبخند جاودان کودکان وطن،
پسرم خدا به همراهت،
مادرت گفت،
و تو شدی تمام اندیشه ی یک ملت،
استوار چون کوهی از درون مت****،
مادرت را کسی خواهد شناخت؟
و همسرت تا کجا،؟
طاقتش تا کی،؟
آیا روزی تو تنها خواهی ماند؟
نمیدانم فراموشت خواهم کرد یانه؟
علی صمدی
پ . ن :
با هر اندیشه ای که دارم
در برابر عظمت مردانگی ات
کرنش میکنم
جاودانه ترین اسطوره ی خاموش.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.