سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        نخلهای بی سر

        شعری از

        علی صمدی

        از دفتر بهترینم باش نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ شماره ثبت ۱۸۶۱۶
          بازدید : ۱۰۱۷   |    نظرات : ۳۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی صمدی

        نخلهای بی سر
         یک شبی هم مثل آن شبهای دور
        رفتم از دلدادگی تا پیش هور
        رفتم از خود تا تو را پیدا کنم
        دیدگانی خسته را دریا کنم
        رفتم آنجایی که جانها جان شدند
        جملگی دلدادگان حیران شدند
        محو یک تنهای بی سنگر شدم
        محو مردی کشته بی پیکر شدم
        رفتم آنجایی که دل دلبسته بود
        دشمن از فوجی بسیجی خسته بود
        رفتم آنجایی که خاکش ماسه بود
        بین ابرو شهد یک قناسه بود
        رفتم آنجایی که ساقی خسته بود
        کشته بود آنجا و دل بشکسته بود
        ترکشی بر قامتی رعنا نشست
        بی مهابا استخوانهایش شکست
        رقص ترکش در غمی بی انتها
        کرده او را همرهی با لاله ها 
        رفتم آنجایی که دست افتاده بود
        عاشقی در خون و مست افتاده بود
        اندکی ای زندگی لختی درنگ
        از شجاعت گفته ام از روز جنگ
        از همانهایی که مجنون دیده اند
        همرهانی غرق در خون دیده اند
        عاشقانی کز سفر جامانده اند
        بیخبر در شهر غمها مانده اند
        پایشان کو دست پربارش چه شد
        چشمهاشان مثل یک دریاچه شد
        سینه شان از گاز بد سوزان شدست
        جسمشان طاول زده پنهان شدست
        ما چه می کردیم اگر آنها نبودند
        نغمه هایی از وفا آنها سرودند
        از تو میگویم که نا پیدا شدی
        از تویی کز سوز دل شیدا شدی
        از توکه در جبهه دریایی شدی
        بسته سربندش تو زهرایی شدی
        از تویی که غرق خون درجبهه ها
        از تویی کو خسته کردی ماشه را
        یادم آید روزگاری در جنوب
        جنبشی دشمن شکاری در جنوب
        دست تنها مانده در میدان مین
        چشم شهلایی که گم شد در زمین
        یاد آن قلبی که او از سوز عشق
        مهد ترکش گشته در هر روز عشق
        سینه ای کو لانه ای غمخواره بود
        در هجومی مقصدی صد پاره بود
        جسم آنها روز جنبش جان شدند
        در شبی در شهر دل مهمان شدند
        در نوردیدند و طی صحرای خون
        تا که پر شد جام دل از نای خون
        قهرمانانی که در خون خفته اند
        رمز مجنون گشتگی را گفته اند....
        ای بسیجی ها شما صادق شدید
        در مسیری عاشقی لایق شدید
        گفته اند این جنگ و بازی تا به کی
        صحبت از افسانه سازی تا به کی
        تا کی آخرصحبت از جنگ ازجهاد
        دشمن آن بیگانه کو از پا فتاد
        ای بسیجی ها خدا را ، بس کنید
        جبهه را با خاطرش محبس کنید
        وا گذارید این یلانی خسته را
        پشت قاب از جنس دین بنشسته را
        تا کی اینها غصه ای دیگر خورند
        غصه ها از پیکری بی سر خورند
        فکرشان در زندگی زر خوارگیست
        کارشان در سکه ها آوارگیست
        وقت یورش گشته اند محفل نشین
        وقت بی جنگی چو گرز آتشین
        ای تو کو گم گشته در مستی و خم
        مفت و مجانی شدی در سکه گم
        با تو هستم با تو چون رسوا شدی
        غرق اقیانوس شهرت ها شدی
        با تو میگویم که در آغوش مرگ
        غنچه ای گلواژه شد هم دوش مرگ 
        با تو میگویم که در دشت جنون
        پیکری صد پاره شد در شط خون
        کی تو میدانی، تو راز بسته را
        مرگِ از جمعی بسیجی خسته را
        کی تو میدانی دلی بشکسته چیست
        چفیه های روی سرها بسته چیست
        ای بسیجی پیش همت جای توست
        باکری اندیشه ی فردای توست
        ای تو ای زیبا ترین اشعار من
        بهترین ره توشه ی افکار من
        یار من شو تا که بی پروا شوم
        در مسیری رفته تا احیا شوم
        تا نویسم شرح عاشق پیشه گی 
        داخل اندر دشت مین یک زندگی 
        نیمه شبها با دعا همدم شدیم
        در سراشیبی دل محرم شدیم
        زیر موجی خسته دل رسوا شدیم
        غرق خون همچون شقایقها شدیم
        روی مینی گوجه ای پا داده ایم
        درد و غم در سینه ها جا داده ایم
        ناز موزونی ز ترکش دیده ایم
        نغمه ای با سوز جان بشنیده ایم
        ما در آنجاییم و آنجا کی بُدیم
        ما ز آنهاییم و آنها کی بُدیم
        آنها دلیران حمله بر دشمن زدند
        خواب نا میمون شان بر هم زدند
        عده ای زآنها که رنگ خون شدند
        دلبری دیدند وخود مجنون شدند
        عده ای با ساز ترکش نی زدند
        ریشه ی بیگانه را از پی زدند
        عده ای در دشت دلها گم شدند
        غایب از اندیشه ی مردم شدند
        عده ای زخمی ز دستانی پلید
        قهرمان برگشته با رویی سپید
        من چه میگویم خدایا من کیم
        از شهیدان از دلیرستان نیم
        من کجا تندیس با غیرت کجا
        من کجا ، اندیشه ی همت کجا
        اندر اینجا پر ز احساست منم
        در خجل ازغنچه ی یاست منم
        تو همان مردی به خون افتاده ای
        بهترین سرباز بر جا مانده ای
        ترکشی کو بر دلت تنها نشست
        قلب شیدا مادرت یکجا شکست
        من ولی اینجا پس از خمپاره ها
        در پی ات گشتم چنان آواره ها
        تو اگر اندیشه ور خونت نبود
        یا که دلبازی به مجنونت نبود
        ما در اینجا زندگی کِی کرده ایم
        این همه بالندگی کِی کرده ایم
        با شهامت وقف این مردم شدی
        یک شبی در اوج پاتک گم شدی
        گم شدی از دیده ام، نِی از دلم
        همچنان موجی و من در ساحلم
        ساحلی که من در آن آسوده ام
        یا که راهی بی خطر پیموده ام
        موج خونت ضامنی پر بهره اش
        دست پاکت برکتی بر سفره اش...
        ما همانهاییم که، شیدا بُدیم
        در بلندا از افق پیدا شدیم
        ما نه خاطرخواه شر هستیم وجنگ
        نی پذیرا بر ذلالت یا که ننگ
        با توام ای هرزه گو ای ناپسند
        بر رذالت باره گفتارت بخند
        گر نگاهی خسته بر ایران کنی
        جمله باورهای خود ویران کنی
        ما در اینجا عاشقی برپا کنیم
        تا فروغی خفته را احیا کنیم
        وقت رزم آید همی غوغا کنیم
        شط خون از خود ولی دریا کنیم
        ما ز نسل از نخل سبز بی سریم
        وقت جاری گشته بی پروا تریم
        در شکوفائی خون هو هو کنیم
        ناکسان را یک به یک جارو کنیم
        کوه و صحرا جملگی ویران کنیم
        جانمان را هدیه بر ایران کنیم
         
         علی صمدی بهار 91
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3