سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 24 فروردين 1404
    15 شوال 1446
      Sunday 13 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        يکشنبه ۲۴ فروردين

        روز تولد- برای زادروزم 22 خرداد

        شعری از

        علی صمدی

        از دفتر بهترینم باش نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲ ۲۰:۱۳ شماره ثبت ۱۳۵۹۳
          بازدید : ۱۹۱۲   |    نظرات : ۴۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی صمدی

        آن روز که من زاده شدم 
        پدرم میخندید  
        مادرم گریه کنان غرق تبسم می شد
        آسمان قهقهه میزد
        و بید می رقصید به ناگاه
        نسترن زمزمه میکرد در گوش نسیم
        قصه آمدنم را
        و من از آمدنم حیران بودم و پریشان .
        من هیچ نمی فهمیدم
        من هیچ نمی دانستم
        که چرا آمده ام
        شاید آمده ام 
        تا خنده ای بنشانم به لبی
        تا مردی از آمدنم شاد شود
        و زنی سخت مرا تنگ در آغوش بگیرد
        و برای دوری از شدت گریانی من
        آهسته ترانه ای بخواند
        با گرمی لالایی 
        تا که در خواب شوم
        و بی خبر همسایه مهتاب شوم
        و نفهمم که چرا زاده شدم .
        شاید این جبر زمان باشد
        که کسی چون من
        باید از پنجره ای در گذر تنهایی
        بر دوش بگیرد
        غم سنگینی بی هم نفسی را .
        من از این قصه گریزانم
        که چرا زاده شدم
        می گویند که این کار خداست
        و این تقدیر است 
        من میخواهم ازین تقدیر و ازین خدا بپرسم
        در زمانی که محبت صفر است
        و آدمیت به خطاست
        دلها همه از سنگ است 
        و اندیشه ها پر از حیله و نیرنگ
        آدمی آدمی را نشناسد
        سینه ها انباشته از کینه و بغض
        چشمها در حسرت یک نگاه معصوم
        و گوشها خسته از شنیدن قصه نا مردی
        من چرا زاده شدم ؟
        آیا این تقدیر من است ؟
        که بیایم و ببینم
        که کسی با کس نیست .
             
        این دلنوشته تعجب و حکایت من از زاده شدنم هست
         
             علی صمدی  زمستان 89
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1